عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم
تویی تویی به خدا ، جان و عمر و هستی من بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام
"دوستت دارم "را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !
صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای! جنگل را بیابان می کنند
رک بگویم! از همه رنجیده ام!
این نفس فردا نمی آید به دست پس به شادی بگذرانش تا که هست !
خوشا دل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند
عاشقم اهل همین کوچه بن بست کناری، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی...
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
من اینجا تا نفس باقیست می مانم من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
بشناسید خدا را هر کجا یاد خدا هست هر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است.
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهدَم دست من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟ همی دانم دلی پر درد دارم
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است
"دوستت دارم" را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام...
آنچه در یادش نمانده یاد ماست
غم زمانه به پایان نمی رسد،برخیز! به شوق یک نفس تازه در هوای بهار ...
بیمار خنده هاے توام ،بیشتر بخند ...
میان موج خبرهای تلخ وحشتناک که میزند به روان های پاک تیغ هلاک ! به خویش میگویم خوشا به حال کسی که در هیاهوی این روزگار کور و کر است