شبان آهسته می گریم که شاید کم شود دردم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
بخوان آواز تلخت را ، ولیکن دل به غم مسپار برشی از شعر آواز کَرَک
چمدان بسته ام از “”خواستنت”” کوچ کنم تا “”نبودت”” بروم گور خودم را بکنم
شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم تو
کیستم؟ یک تکه تنهایی...
دلم دیوانه بودن با تو را می خواست
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
نازم به چشم یار که تیر نگاه را بی جا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد
چنان تنهای تنهایم، که حتی نیستم با خود نمی دانم که عُمری را، چگونه زیستم با خود
آمدم یاد ِتو از دل به برونی فِکنم، دل برون گشت؛ ولی یاد ِتو با ماست هنوز..!
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را
بگیر فطره ام اما مخور برادر جان که من در این رمضان، قوت غالبم، غم بود . . .
عاشق شوریده دل در دفتر شعرش نوشت هر کسی یک دلبر جانانه دارد , من تو را....
نهدر اینبیکسیام بویکسیمیآید نهدراینبینفسی،همنفسیمیآید...
یک روزی که خوشحال تر بودم یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور است چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی
من اهل دوست داشتنم ؛ تو اهل کجایی ؟!