شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خواب هایم پر شد از کابوس تلخ رفتنتاز هراسم شب نمی خوابم،پشیمانم،نرو...
کابوس رفتنت زخمی است نشسته بر قلب پاییز افسانه مهربان...
سرتاسر باغ گیلاس ها در برف ، کابوس زن بیوه...
وقتی از کابوس میپری چقدر تشنه ای؟همونقدر دوست دارم...!...
خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توستخوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود...
و خواب کابوسی که هر شبمی گیرد از منچشمان تو را...
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
آرامش یعنیعصر جمعه از کابوس بپرمببینم نشسته ایو موهایت را می بافی...
موریانه نه! این کابوس تبر استکه درختمان را ذره ذره می خورد...