پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نوبت به من رسید،کمی بیشتر بریزسر می کشم اگر چه یقینا شراب نیستتزریق می کنم به تنم جام زهر رافرصت برای خوب و بد و انتخاب نیستمن چند بیت دیگر از این شعر می روماصلا نخوانده رد شو ولی از جهان بترسبوی خوشی اگر به دماغت زده بدانخر داغ می کند خبری از کباب نیستراهی نشو اگر به لبی خنده سبز شدشک کن به دست های پر از حس امنیتدنیا شبیه صحنه ای از یک نمایش استبر روی صحنه هیچ کسی بی نقاب نیستمنفی نگر نبوده ام این ذات زندگی استما ...
ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺮﻭﻯ ؟ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ؟ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﻫﻢﺑﺮﻭ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺑﮕﻮﻟﺠﻮﺝ ﺑﻮﺩﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﺎﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﺑﮕﻮ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪﺑﮕﻮ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻔﺖﻣﻰ ﮔﻔﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﻧﻜﺮﺩﻯﺑﮕﻮ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺑﻮﺩﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻮﺩﺑﮕﻮ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎ , ﺗﻮﻫﯿﻨﻬﺎ ﻭ ﺍﺧﻤﻬﺎﯾﻢﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﺩﺑﮕﻮ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺧﺎﻧﻪ ﻛﻨﺪﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﯽ …ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ….ﺍﺯ ﻋﺸﻘﺖ…ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ …...
شده تقدیرِ کسیباشی و قسمت نشود؟سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟پشتِ یک قلبِ به ظاهر خوش و یک خنده ی تلخشده زنجیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟در میانِ تپشِ آینه پنهان شَوی وروح و تصویرِ کسی باشی و قسمت نشود؟شده در اوجِ جوانی ، با همین ظاهرِ شادتا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟شده ازاد و رها باشی و تا عمقِ وجودرام و تسخیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟می شود با همه ی ریشه و رگهایِ تَنتسالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ ...
اتاق چوبی از احساس زندگی خالینه حس گریه گلایه، نه حس خوشحالیاتاق بی در و پیکر که دار قالی راگرفته تنگ بغل، زیر سقف پوشالیو دختری بی لبخند، صبح رو به پدر سلام! و بعد نه حرفی نه حال و احوالیپدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصیپدر نتیجة شغل شریف حمّالی!پدر علیل و زمین گیر، دخترک اماپرنده می بافد پا به پای بی بالیبرای وا شدن بخت دخترانة خودگره زده است دلش را به ریشة قالیو گاه می اندیشد به آفرینش و جبربه این که خلقت ...
خودت را جای من بگذارخودت را جای من بگذار ؛ دلت بدجور می گیردتمام خاطراتم را کسی بازور می گیردهمه گفتند عاشق شد ؛ همه گفتند خوشبخت استومن هرگز نفهمیدم ؛ که چشم شور می گیردتمام عمر عشقم را شبیه آتشی دیدمکه خشک و تر نمی فهمد به چندین جور می گیردتمام دلخوشی من همان تور سفیدی بود ...همان پیراهنی که بویی از کافور می گیردکلاف سرنوشتِ من به دستان تو وا می شدولی بی تو دلم از نقطه های کور می گیردتو رفتی و دل این ...
ساده از من بی تو می میرم گذشتی خوب منتا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتمروبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتمحال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیستیک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتمماجراهایی که با من زیر باران داشتیشعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتمبعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بودمن چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتملحظه ...
عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار استوقت یادآوری خاطره ها هوشیار استگریه های سرخود خوب به من فهماندندبدترین قسمت دلسوختگی انکار استتا خداحافظی اش هیچ نمی دانستمزندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار استبهترین شاهدم از. حالت بی رحمی عشققرص خوابیست که با گریه من بیدار استخون من گردن عشق است حلالش نکنیداولیای دم من بعد خدا خودکار استهر چه آمد به سرم کار دلم بود،قبول !گریه کردن وسط خاطره ها دشوار استبخت هر جا که به دست کسی ...
روی پیشانی ام سیاه شدهدستمال ِ سپید ِ مرطوبمدارم از دست می روم امانگرانم نباش ، من خوبم !هیچ حسّی ندارم از بودنتیغ حس می کند جنونم رادارم از دست می دهم کم کمآخرین قطره های خونم رادر صف ِ جبر ِ خاک منتظرماختیار زمان تمام شودزندگی مثل فحش ارزان بودمرگ باید گران تمام شود !از سَرم مثل ِ آب ، می گذردخاطراتی که تلخ و شیرین استزندگی را به خواب می بینممرگ ، تعبیر ِ ابن ِ سیرین استدر سرت کل ّ ِ خانه چرخیدنتوی تقدی...
کاجِ خشکیده در حسرت یک بارانمعاقبت می شکند شاخ و تنم، می دانمدلم افسانه پروانه شدن یادش رفتپیله ای گم شده در گوشه توتستانمهرکسی دید مرا گفت فقط نیمه پر...غرق در نیمه خالی شده لیوانممثل یک ماه که در چنگ محاق افتادهگرچه هستم ولی از چشم همه پنهانمسرخی صورتم از سیلی این حادثه هاستگلِ روییده در سینه قبرستانم.................راه من با تو یکی نیست برو، روزت خوشزندگی، دست تو را من پس از این می خوانم قول دادم که دل از خ...
جسمم شده محتاج روانی که ندارمعاشق شده ام با هیجانی که ندارمسخت است نفهمد که شدم بنده ی لب هاش...سخت است بگویم به بیانی که ندارمیک دست به در دارم و یک جاده مقابل...یک دست گرفته چمدانی که ندارم!هر رهگذری درد مرا خواند....نفهمید....باید بنویسم به زبانی که ندارم!آخر به چه قیمت برسم تا تو و دنیات...؟!وقتی که شدم غرق جهانی که ندارم!دنیای من از نام و نشان پر شده....بد نیست...گاهی بروم سمت نشانی که ندارم!...
ﺩﻭ ﺯﻥﺍﭘﻴﺰﻭﺩ ﺍﻭﻝ :ﺑﻪ ﻫﺎﻟﻪ ﻱ ﻗﺮﻣﺰ ﺩﻭﺭ ﭼﺸﻢ ﻏﻤﮕﻴﻨﺖﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﻱ ﺳﻨﮕﻴﻨﺖﺑﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺎﺑﻴﻨﺖﺑﻪ ﻓﻠﻔﻞ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻭ ﭼﺎﻱ ﻭ ﺟﻮﺵ ﺷﻴﺮﻳﻨﺖﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻮﭼﮏ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻝ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﺕﺑﻪ ﺧﺮﺟﻲ ﺍﻧﺪﮎ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻱ ﺗﻤﮑﻴﻦ ﺍﺕﺑﻪ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺩﺭﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺷﮑﻞ ﻫﻢ ﺍﺕﺟﻬﺎﻥ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﻳﻴﻨﺖﺑﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯﻳﻦ ﺩﺳﺖ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩﻱﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﻣﻴﺸﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﭼﺮﮐﻴﻨﺖﻏﺬﺍ ﺑﭙﺰﺟﺎﺭﻭ ﮐﻦﺑﺨﻮﺍﺏﺭﺧﺖ ﺑﺸﻮﻱﺷﺒﻴﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺗﻤﺮﻳﻨﺖﻣﻴﺎﻥ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻥ،ﭘﻴﺎﺯ ﺩﺍﻏﺖ ﺳﻮ...
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺑﺮﻫﺎ , ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ, ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻩ, ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﻏﺮﻭﺭ, ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽﺑﯿﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ , ﮔﺮﯾﺰ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺧﺎﮎﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ...ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ, ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﻫﺎﯾﻢ...
تمام دیشب را گریه کردمدلتنگ بودمبرای همه کس،همهچیزبرای داشته ها،برای نداشته هابرای بودن ها،برای رفتن هابرای تمام زندگی امبرای تو....تمام دیشب را گریه کردمبدون اینکه کسی برای من دلتنگباشد.....!اینک هر کس به سهم خوداز دنیا چیزی برمیداردمن از دنیا دست برداشتم...باخود میگویم منکه تنها نیستم!باگیسوانم حرف میزنم....در قاب آینه..برای نگاهم ترانه میخوانم!!!تنها نیستم...سایه ای دارم که به هر جانکندنی دنبال من می آ...
:لحظه لحظه هایم پر است از تنهایی ............خیلی درد دارد افرادی که روزی کنارت بودند............حالا یا مقابلت هستند..............یا اصلا نیستند..........هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …....