بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت
بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت
یلدای منی همراه منی در این شب تار تو ماه منی
من محو توام تو مال منی بی تو نشود تو آن منی
از بچگی چیزی که کسی استفاده کرده بود و به قول معرف دهنی بود نه دست میزدم نه میخوردم قاشق و لیوان و از این جور چیزا نه که به خوام بگم خیلی وسواس داشتم نه ذاتم قبول نمیکنه چیزی که دهنیه رو استفاده کنم درست مثل آدما
آدمایی که...
بغض هایمان را از بس حبس کرده ایم
تبدیل به زندانبان های ماهر برای بغض ها شده ایم من خود یک زندانبان پر از زندانی هایی هستم که آماده لبریز شدنن.
زهرا هاشم زاده
من هر روز با او صحبت میکنم
در پشت میزی زیبا در کافه ای قدیمی
من غزل میشوم او شور میشود
من غرق می شوم او ناجی می شود
من مات می شوم او مبهوت می شود
من درد او درمان
او سرد می شود من گرما
من حرف می...