رفتم تا آن که نمانم وسط...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار علی معصومی
- رفتم تا آن که نمانم وسط...
رفتم
تا آن که نمانم وسط چون و چرایت
رفتم که نگیرد خبرم حال و هوایت
من کفتر جلد قفس و دام که بودم!
تا دل نسپام لب بام دو هوایت ؟
رفتم که نماند اثر از خاطره هایم
یا آن که نباشم غم بیهوده برایت
هر لحظه بمانی که نظر کرده مهری
مستانه تر از رقص پر شال رهایت
من ماندم و دلبستگی سوز و شرارم
تو ماندی و پروانگی و ناز و ادایت
ای داده به بادم که به یادم نسپاری
هرگز نرود از دلم آهنگ و نوایت
باشد که به مقصد برسانی دل خود را
تا طی شود این جاده افتاده به پایت
زین پس همه در گستره مهر و وفا باش
در ساحت روز و شب الطاف خدایت
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، جدایی عاشقانهای را توصیف میکند. شاعر برای رهایی از وابستگی دردناک و دوری از معشوق که موجب آزار اوست، میرود. او میخواهد خاطراتش محو شود و دیگر بار سنگینی غم او را بر دوش نکشد. با وجود رنج جدایی، عشق و آرزوی شاعر برای معشوق همچنان پابرجاست و امید به خوشبختی او دارد.