ابر آمد خیمه زد بر چشم...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- ابر آمد خیمه زد بر چشم...
ابر آمد، خیمه زد بر چشمِ خسته در غروب
گریه برگِ نارسی شد در نسیمِ بیهروب
باد، خواب پنجره را با خودش تا دشت برد
مانده در دیوارها تصویرهایی بیسکوب
کوچه خالی بود و پای رفتنم در شکّ رفت
دل میانِ خاطراتی مانده از دیروز، چوب
دست بر دل، چشم بر راهِ تو و فردای دور
سایهها افتاده بودند از تبِ آغوش، دوب
شمع خاموشم، ولی خاکسترم روشنتر است
با خیالات میزنم در شب چراغی از حسوب
هر که آمد، با نگاهی از منِ تنها گذشت
مرگ هم چیزی نگفت از واژههای بیمحوب
پُر شد از تکرار، تقویمم، ولی بیروزن است
صبحها از خواب میترسند در فصلِ طلوع
رفتن تو شعر را هم از نفس انداخت باز
بیتهایم ماندهاند از شور و معنا بیسبوب
ماندهام با دفترم، در من سکوتی موجزن
سطرها لب بستهاند از بیمِ بغضی در غلوب
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، حسرت و تنهایی شاعر را پس از رفتن معشوقش به تصویر میکشد. غروب، باران، باد و سکوت کوچه، نماد اندوه و یأس اوست. خاطرات گذشته، امید به آیندهای دور و خاموشی شاعر در مقابل روشنایی خاکسترش، نشان از عشق عمیق و رنجی جانکاه دارد. شعر، بیمعنایی زندگی پس از رفتن معشوق را بازگو میکند.