من مانده ام با انتهای درد...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار سید هادی محمدی
- من مانده ام با انتهای درد...
من مانده ام با اِنتهایِ درد
در امتدادِ خیسِ بارانها
با نَعشِ خود خَط میکشم هَردَم
بر روی احساسِ خیابانها
وقتی که پای فکرِ من از تَب
تاوَل زده درمُشتِ لَب هایم
سر میزنم بر عقده هایی که
بیرون جَهید از یادِ انسانها
یَخ بسته رویایی که می دانی
بر دستهایِ سردِ بیخوابی
زخمی شده روحم به هر کابوس
در زیرِ تیغِ تیزِ دندانها
هَرشب میانِ بَسترم یک زن
در اِنزوایِ خویش می نالد
آن سو، دَرونم دُختری بی تاب
خوابیده رویِ موجِ هذیانها
بَر بیت های خیس و آواره
غَش کرده ام راه فرارم نیست
با مولوی، در مثنوی ماندم
در ساعتِ صِفرِ نیستانها
دارد قطارِ حادثه از دور
هو هو کُنان می آید از شعرم
افسانه ی پیراهنِ نَفتی
خُشکیده رویِ قبرِ دِهقان ها
از من کسی یادش نمی آید
مَحوم در این تاریخِ استبداد
بر توپ ها بستند جانم را
در انجمادِ تلخِ دوران ها
آخر چرا در من فرو رفتی
ای حضرتِ پَستی، تمامِ درد
له کرده ام تَه مانده هایت را
برنُسخه ی پایانِ درمانها