انارهای دلخون را چیده اند
نارنگی ها، نارنجی شده اند
انگشت های تنها، به جیب های تنگ تاریک پناه می برند
چترهای پژمرده و خشک
دوباره جان می گیرند
و شعرهای خاک خورده
دوباره به خط می شوند:
غروب به این سو، زل زده است
اشک آسمان دم مشک است
و پاییز پای رفتن ندارد...
بیا
تا پاییز را پنجه در پنجه، شانه بر شانه، بوسه بر بوسه
بدرقه سازیم...
بیا
تا اشک های سیاه اسید آسمان
این یکی بار
اشک شوق دیدار باشد...
بیا
تا در تقویم خاطرات سرد و زرد پاییز
روزی سبز بر جای بگذاریم...
روزی که غروب می خندد
آسمان شوق می بارد
باد می رقصد
و پاییز در واپسین شمارش جوجه هایش
من و تو را
ما می شمارد...
علی رجبی
ZibaMatn.IR