در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...
اما با کابوس مرگ بر می خیزی...
خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...
سکوت را فریاد می کنی ...
و درد را دیکته ...
در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...
بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...
التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...
آرام باش ...
و گوش بسپار ...
به ندای امید درونت ...
منجی همین جاست ...♡
ZibaMatn.IR