این منم،
اثیری بی قرار،
اسیری تنها،
پژواک سه تار،
در زندان تن،
در قالب مرد،
که هر شب را با امید تو سحر می کند.
در نبود تو،
گویی که جهان هیچ است.
این منم،
کویری پر سراب،
دشتی پر از مرداب،
شوره زاری در اندوه آب،
سبزه زاری نیازمند آفتاب،
که هر شب ناله هایم در سکوت زمین می پیچد.
این تویی،
آزاد و رها،
خاموش و تنها،
گریزان از ما،
اما مرو که در پناه مهتاب،
خوش تر ز نگاه تو نیست.
علی پورزارع «هیچ»
ZibaMatn.IR