متن اشعار عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عطیه چک نژادیان
یا صاحبالزمان دل ما را صدا نما
بر شامِ بیفروغ، سحر را روا نما
دنیا پر از غبار و غزه غرقِ نالههاست
بر روزهای غزه، امیدی بر پا نما
در کوچههای تیرهی این دهرِ بیوفا
آیینهای بکار و دلی را صفا نما
طفلِ غزّه میانِ گلوله، به خواب رفت
چشمش...
با هر نفس که در ایران هست جاودان ،
جانیست لبریز از ، از شهامت، از یقینِ جان
شمشیرِ غیرتیم، زِ نورِ حق نگیننگار،
در مشتِ ماست تیغِ حق نه با دشمنان
تا یک جوانِ خاکِ وطن زنده ماندزجان
دشمن فقط خواب محال بیند زِ خاکِمان
ایران! قسم به نام...
از آغاز، جز رب نبود اعتبار،
هست از اذنش گرفت امان
مجازات و اثبات در قبضِ اوست،
وجودات جمله، اسیرِ قرار.
عدم بود ما را حقیقت نهان،
وجودی نسبیست، نه پایدار.
تویی مبدأِ نور و اصلِ شعور،
که از فَیضِ تو گشت عالم، بهکار.
عقول و نفوس و زنان و...
در حریرِ ره چون سرو، خرامان ماند،
زلالِ ایمان بر دشتِ جان روان ماند.
در گردابِ درد، چو کشتیِ بیلنگر،
دل به موجِ بلا زد و با خدا ماند.
خموش و خاموش، ولی پر شعلهی مهر،
درونِ سینهاش هزاران آفتاب ماند.
نه چون سنگِ سخت، که به جان شکستنیست،
که...
به خاکِ وطن، جان چو دانهست پنهان،
که گل میدهد از تبارِ شهیدان
ز هر قطرهی خونِ پاکِ ایران
بروید شقایق، ز دامانِ ایمان
نه خاک است، این کُنجِ گمنام و خاموش
که مأوای روح است و میعادِ جانان
ایران کربلایی بدان خاستگاهش
که جاریست در روح ، راه ایران...
شهیدی که بر خاکِ میهن جان فداست
به خون خویش مهری بر ایمان نهاد
نفسهای آخر، چو مهر بروطن
به دشتِ شهادت، بهشت ایران نگار
نه مرگیست این گو جانفشانیست ناب
که هر لاله ، زایران بروطن ماند
وطن، قبلهگاهِ دل مردمان
که بر مهرِ آن، عقل و دل میگشاد...
اگر دنیا شادزینت و بر مهر بگردد
گل از سنگ بروید، دلِ پژمرده بخندد
به لبخندِ خداوند شود صبحِ جهان باز
شب از روح انسان چو رب اذن بتابد
در آن لحظه که خورشید درونِ دلِ ما رست
نه ظلمت بماند، نه کسی راه ببندد
درختان همه در ذکر، نسیم...
دلم روشن به نوریست از حضورِ حضرت یزدان
که هر روز به جان باشد ، دعای شکرِ این احسان
نسیمِ صبح میآید، ز عرشِ کبریا گویی
و میرقصد دلم با ذکرِ رب در دلِ باران
زمین آیینهدارِ لطفِ بیپایانِ رب است
که میروید ز هر خاکی، گل ایمان و زجانان...
وطن، بهار دلِ عاشق است و جانِ زمان
نسیمِ روحفزای سحر، ز عطرِ اَمان
خدا به قلبِ من آموخت، عشقِ خاک
که هست، در دلِ آیینهگون، نشانِ زمان
ز نورِ مهرِ وطن، سینهام فروزان شد
چو شمع، سوخت دل از شوقِ آسمانِ اذان
گلشنی است، پرچمِ سرزمینم از مردم
فدای...
وطن، روحی امان چو سجده بر خدا
چون سایه بر سری، همقدم در راهِ صفا
خاکت گوهری است نهان در ریشهها
که هر ذرهاش ز مهر و راز، آشنا به جان ما
وجودمان فدای هر نسیم و هر بودت
که در بطن زمین، آهنگ وفاست روز و شبت
دم به...
از غم گذشتم و درِ تازهای گشود زمان
دری ز جنس حضور و سکوت و لطف نهان
نه قفل داشت، نه دیوار، نه شکایت شب
فقط نگاهی که میرفت سمت صبح امان
نه از کلید گشودم، نه با دعای بلند
فقط گذشتم از آن دردهای بی درمان
نه وعدهای به...
خدایا، شکر از دل و جان میکنم بلند
کز مهرِ تو، پدر شده آرام جان من
در بین این هجومِ غم و تیرگیِ خاک
او روشنیست، شمعِ شبِ بیزمان من
وقتی که خستهام ز جهان و زمانهاش
با نام او، شکفته شود باغ جان من
نه سایهست تنها، نه چون...
در پستوی خیال، خدا منتظر توست
آنسوی دل شب، سحر منتظر توست
دل را بتکان از غبارِ مردم و غم
یک قطره؟ نه دریا منتظر توست
از خویش برون آی، رها شو زِ تعلق
در خلوت جان، آشنا منتظر توست
پنهان شدهای پشتِ ربّنا
در خانهٔ دل، آشنا منتظر توست...
ز اشکِ کودکِ غزه، شب افتاد از ماه
زبان گشود در آن ناله، حکایتِ خدا
قسم به دیدهی طفلان، که حق بر خدا گواه
کلامِ غمگینش بود، طلوعِ صبحِ صبا
دلیر راه حق گرفته ز خاکِ پاکِ ایران
برآشفتند چو رعدی، به جانِ تیره دلان
عدالت آمد و افکند، نیستی...
نه به طوفان تکیه کردیم، نه به شمشیر جهان،
ایران زِ ذکر یا علی با دستِ خالی شدامان
گنبدِ پوشالیِ صهیون کجا تاب آورد؟
چون هجوم صاعقه آمد زِ ایران آسمان!
ما نه آغازیم، نه پایان، نه تاریخِ سُکوت،
ما تداومیافتهایم از خشمِ زهرا در نهان.
گر زمین آتش شود،...
جهان ز خون شهیدان غمگین شده است
بیا که وعدهٔ ظهور،بیصبر شده است
به صبر، تیغِ سحر برنیامد از نیام
زمین ز ظلم صهیون خون جگر شده است
بیا منتقم خون زراه پاک فاطمه
که زمین به چنگال صهیون نجس شده است
مدینه ز آتش صهیون باز جگر سوز است...
دلِ مصفّا چو آینه، منزل جانان شود
هر آن دل آگه از حق ز دنیا رها شود
ز طینتِ خُرَد خالی، مسیر را
نظرگهِ کرامت، قبلهی ایمان شود
چو بادِ رحمت یزدان وزد به گلشنِ دل
بهار مهر بروید و مهرزیبا شود
نگر که مشرقِ انوارِ ذاتِ لمیزل است
دلی...
خدا کند که بیاید، نسیم صبح وصالت،
ببارد از دل شب، ستارهی خوشخصالت.
خدا کند که بیاید، کسی ز سمت حقیقت،
که خانه را بکند روشن از حضور جمالت.
خدا کند که بیایی، ز هر چه غیر تو رَسته،
به دست خویش بگیرد عنان قلب ضلالت.
خدا کند که بیایی،...
آفتابِ ولایتش تابید،
دل به نورِ امامتش لرزید.
غدیر، آن بهارِ آگاهیست،
که در او، عهدِ حق، تجدیدید.
دستِ او، در کفِ نبی بالا،
وحی از عرش، چون صدا پیچید:
«هر که من مولَیَام، علی مولاست»،
حق ز لبهای مصطفی جوشید.
خلق با اشک و شور پیمان بست،
عشق در...
شادی یعنی بیبهانه نفس میکشیهنوز
ذکر تو میرود ز لبم هر سحر، هر روز
دل را به دام مهر تو بس بستهام خدا
بیلطف تو مباد برآید دمی، فروز
هر لحظهای که نام رب را زمان زمزمه کند
عطر بهشت میدمد از سینهام، به سوز
نه شادی جهان، نه غم...
به دل چو نقشِ تبسّم کشی ز شوقِ دگر
جهان شود همه رنگین چو باغِ فصلِ بهَر
ز نورِ عشق برآید هزار جلوهی راز
اگر ز شمع دلت شعلهای دهی به بشر
مزن به جامِ خودت گر غمیست در دلِ خلق
که ساقیِ خوشیای، ای نسیم صبحِ سَحَر
به خندهی...
به پروازم کشاندی سوی رویا
شدم همرنگ باد و موجِ دریا
دلم افروختی با نور امیدی
شدم آوارهی شبهای دریا
نه مرزی ماند بینم با تماشات
نه دیواری، نه بندی، نه تسلّا
اگر دل را رها کردم زِ خاکت
به افلاکم رساندی بیمحابا
کجاست آن سقفِ بسته در نگاهت؟
که...
همه رفتند و نماند از یار، جز حسِّ گذر
لیک در دل بود نامت، ای حضورِ بیخطر
خلوت عالم پر از پژواک تنهایی شدست
لیک یک دل گرم مانده، با تو، ای صبحِ ظفر
هر که با ما بود، رفت و هرچه بود، آمد و رفت
تو همان ماندگارترینی، سایهات...