متن اشعار عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار عطیه چک نژادیان
جهان ز شوقِ تو ای جانِ جان، بهار شود
دلِ غریب به دیدار تو، قرار شود
هزار آینه در جستوجوی روی تواند
نگاهِ خسته به یک لبخندت، نگار شود
بهارِ خفته به بوی تو، سبز میگردد
شبِ سیاه به نور تو، آشکار شود
زمین اسیرِ ستم، آسمانِ غم زده است...
جهان از نام زهرا، چون بهاری سبز میگردد
دل آفاق با یاداو، چو باغی سرخ میگردد
تو مادر، ماه در شبها، تو ام در سحرگاهان
که از آیینهی طفل ، غبار غم فرو میگردد
به نام فاطمه امیدروید بر این خاکِ پر از اندوه
به یادت مادر ز رنج خویش...
بیاید صبح ظهور، روزگار از نو شود زیبا
که با خورشید عدلش، سایهها گردد همه پیدا
ز مهر او شکوفد هر دلی، چون باغ نورانی
جهان از او نیست، پر گردد ز گلها
به یک لبخند او، غم میگریزد از دل انسان
نسیم دوستی آید، پر شود صحرا به دریا...
الا ساقی بده جامی ز کوثر
که برگردد جهان از جور کافر
برآید مهدی موعود آخر
که از نورش شود عالم منوّر
ز بیداد ستمگر نام نماند
چو آن خورشید گرددجهان دربر
دل آزاده گردد سوی حق باز
چو آن جانان رسد با فتح داور
خزان ظلم گردد رخت بسته...
دلم به مستحبی خوش که پاسخش واجب است
نوای جان جمکران گواه ظهور بردل است
شراب وصل اگر دهند، چه حاجت است این جهان؟
که هرچه غیر روی دوست توگو سراب و باطل است
نسیم کوی رهت دوای جان خسته شد
که در فراق او دلِ پریدهبال، راغب است
اگرچه...
بانگِ موذن زاده آمد دل از خوابِ گران برخاست
فریادِ بیداریات از سینهی جان برخاست
اللهاکبرت شکست تختِ فرعونها
هر بت فرو ریخت و از خاک، ربنا برخاست
«اشهد» تو، سوگند به خون کربلای ما
پیمانِ مقاومت از عمقِ زبان برخاست
«حیّ علی» صدای قیامِ در شبِ غفلت
خورشید در...
ظهور کن شبم اسیرِ غمِ بیکرانه شد
چشم و دلان چو ابر خزان، بیبهانه شد
دور از نگاه روشنِ تو، ای بهار رب
این جان خسته در انتظار ، زبانه شد
چون رودِ بیپناه، به خانه دل نمیرسم
هر قطره اشکِ به دردت نشانه شد
بر لوح سینه جز غمِ...
سلام بر تو، که نامت چراغ زندگیست
طلوعِ چشم تو، خورشیدِ صبح روشنی
اگر نیایی، زمین خسته و فسرده بمیرد
ظهور سبز تو، آغاز فصل تازگی
تو آفتاب امیدی برای شبزدگان
تو آن نسیم خدایی، که عطر بندگی
دلِ شکسته ما را ببر به صبحِ ظهور
که هر نفس به...
حق زبان رب است و نغمه از اوست
هرچه او گوید، زرین و نیکوست
هر نسیم از لب جانان که وزید
در دل آتش، گل امید دمید
هر صدا جز به حقیقت ننوازد
هر سخن جز به صفا جان مسازد
گر زبان جز به حق آوا کند
راه باطل به...
تمام لحظهها در تب تو بیدارند
به مصرعی، به مصراع، به شوقِ دیدارند
طلوعِ صبح تو نزدیک شد، نگاه کن
ستارههای شب ظلمت به ظهور امیدوارند
به هر نسیم، نفس میکشد به یادِ تو دل
که کوچهها همه چشمانتظارِ تکرارند
جهانِ خسته به یک نیمنگاه تو خوش
زمین و آسمان...
گفتاموعد نمیدانم ولی ره هادگرگون کرده اند
کز شوق آن موعود، جان را پخته و خون کرده اند
در چهره ها پیدا امید صبح ظهور یار ما
کز نور مهدی، شام غم را هم سپیدافزون کردهاند
درد فراقش برده خواب از دیدههای خستهات
چشم انتظارش را تو چون دریای پرخون...
گر خواهی ار جَبل به یک دم ز جا کَنی
اول ز ذرّه، طاقتِ طوفان جدا کنی
از ذرّه آینهٔ خورشید میشود
کو را توان به قبضهٔ خود در ضیا کنی
کوه است و کوهدل، به نظر ذرهای شود
گر ذرهای ز شورِ نظر جدا کنی
ذره چو کوه گردد...
ای که از لطف ظهورت جهان جان میگیرد
بیتو این دهر، زِ رنجِ زمان میمیرد
در غمِ هجرِ تو، ای مونس دلهای حزین
هر نفس، سینه زِ داغِ نهان میگیرد
گر نسیمِ سحرت بر دلِ ما بگذارد
خارِ این باغ، گلِ ارغوان میگیرد
روزی آید جهان زِ عدل تو شود...
بیا که زمان، دوباره غبار، به چشمِ حقیقت زده
زمین به هزار فتنه از مسیرِ عدالت رفته
ظلمت است چراغ ها خاموش ، جز نورِ عشقِ ولی
که همچو شبِ عاشورا، به خیمه صفا و غیرت زده
یکی به امید نان، رها کرد راهِ وفا و حسین
یکی به بهای...
غَزّه، فریادِ ایمان، فریاد حق توست
آتش و خاک و صبوری، سطر روایاتِ توست
هر نفس از دل و جان، بانگ قیامت بزن
دست تو مرز شرافت، خون تو آیاتِ توست
مظلومیتی ز دل کودک، لشکر دنیا شکست
صبر تو گوی شجاعت، تیغ کراماتِ توست
گرچه در آتش و خون،...
صفّین
روزی که گردِ غبار، خورشید را در دهانِ خویش بلعید، جماعتی برخاستند؛ بعدها نامشان شد «خوارج».
نه با شمشیر، که با پرچم مذاکره.
گفتند: «ای علی! تیغ در نیام کن… با معاویه سخن بگو، نه نبرد.»
و علی… دلش آینهی حقیقت بود. به اصرارشان تن داد؛ نه از رضایت،...
غزه… مرزِ زمین، آغوشِ ایمان شده است
خاکِ خونخورده، سراپردهی قیام شده است
کودک اینجا به نفس، درسِ قیام آورَد
نه به بازی، که به خدا از صمیم ایمان آورَد
آفتاب از دلِ غم به غروب افتاده
باد، خرابه دل به جهان افتاده
شهرِ زخمی که به طوفان خم قامت...
یا مهدی! ظهور کن که غزه تاب ندارد
زخم دل عاشقان را صبر امان ندارد
چشم جهان کور شده ز خون غزه خاک
دلها همه غمگین و به انتظار خواب ندارد
غم ها چو رود به غزه در این دیار تاریک
در انتظار صبحیست که ظلم جواب ندارد
دست لطف...
نبودنت، رغم بود و صبر برفتاد
که هر جمعه، در گلو بغض خون افتاده
غروب میرسد و دل، غرقِ غبار فراق
هزار آه ز دلِ چشمنگون فتاد
زمین به یاد ظهورت چو شمع میسوزد
که بیتو، هر سحر از جان و راه فتاد
کجاست وعدهی دیدار؟ ای بهار حیات
که...
دفتر ز دست شوق تو، مولا، سفید ماند
بیتو سخن چه سود؟ که دل زخم و قید ماند
هر واژه بینسیم وصالت به گل نرسد
هر شعر بیفروغ رخت، بینوید ماند
شبها برای ظهورت ، ماه میگرید
خورشید هم ز هجر تو، در غم خمید ماند
بیتو بهار، باغ ندارد...
سلام، ای خالقی کز نور، هستی آفریدی
که هر چه هست و خواهد شد، ز تو آیینه دیدی
سلام بر زندگانی، بر لحظه های بیدار
که در تکرارشان، نام تو را ما شنیدیم
پروردگارا سپاس از این نفسهای تازه
که در دل ، دعای ما شنیدی و حق دیدی؟
تو...
به هر نفس ز وجود شرار میگذرد
باز نگرکه چنین بیشمار میگذرد
گو فکر از آن شب وبه یاد روز حساب
عجب ز بندهی غافل، که کار میگذرد
صدای هُدهُد جان به گوش میگوید:
که زود باش، که محشر بی امان میگذرد
طلوع زمان نشانِ غروب جان ماست
چرا دل...
دریا سکوت کرده، هدی غرقِ التهاب
هر موج، نالهای بر غالیه بیجواب
دنیا ز تماشای غم هدی روسیاه
در چشمهای غالیه پدر جان فدا
بر ساحل غزه پدری خفته در خون
هدی دویده، قامتش بر پیکر خون
فریاد زد: "بابا!"، جهان خیره به دردش
این ناله، شعلهایست که برساحل ردش...