باران زد و پاییز مرا یاد تو انداخت چشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟
بی شک از تبار باران است مادری که مهر او جاریست داغ مادر اگر کسی دیده حتم دارم که زخم او کاریست محکم و استوار چون کوهی گاه می تواند پدر باشد کودکش در خطر باشد اگر خودکشی میکند سپر باشد چهره اش از چروک پر گشته رنگ مویش سفید...
اونا خاصن اولین چیزی که تو اسفند ماهیا به چشم میاد آروم بودنشونه ؛ که همین هم باعث میشه همیشه کنارشون کلی آرامش داشته باشی اونا حساس و حس ششم بسیار خوبی دارن گر چه گذشت می تونه دومین خصلت بارز اونا باشه ولی این باعث نمیشه که هر چیزی...
همانطور که جنگلی دچار مصیبت حریق میشود روستایی دچار سیل شهری دچار زلزله راهی دچار بهمن قایقی دچار طوفان من همانگونه دچار تو شده ام ولی چقدر مصیبتی چون تو را دوست میدارم
حاضرم دردِ دلم به قدر دریا باشد اگر آن ثانیه آغوش تو ماوا باشد صد قدم آمده ام یک قدمی هم تو بیا میشود این من و تو آخرتش ما باشد . لب به دندان خجالت مده آرام نگیر عشق آن است که زاینده ی غوغا باشد . بوسه از...
با تمام ثروتش باز او فقیرت می شود شاه مغروری که میداند حقیرت میشود . در مصاف موی تو با آبشاران بی گمان برتری با گیسوان چون حریرت میشود . لب شکر مو فرفری شیرین سخن زیبا و شوخ یوسف کنعان بیاید هم اسیرت می شود . من که سهلم...
میدانم ! بعد از رفتنت خواب مرا هم ندیده ای چه برسد به اینکه بیادم باشی ولی من همان دیوانه ی سابقم هنوز هم تا گل قاصدکی را میبینم به یاد تو فوتش میکنم و به باد میگویم او را به دست تو برساند هر سال سبزه ی عید گره...
اینکه سال ها بعد نداشته باشمت مرا نمی ترساند من از این میترسم که سال ها بعد هیچ چیزی باعث نشود به یاد من بیوفتی اینکه عشقمان فراموشت شود اینکه سالها بعد شعر تلخی بخوانی و چشمهایت خیس نشوند حتی اگر اسمت داخل آن شعر باشد حتی اگر اسمم پایین...
سر بِنِه بر سینه ام او میزبانی می کند کشورم باشی اگر جان مرزبانی می کند غنچه شو تا عمر دارم باغبانت میشوم خوش بحال انکه از تو باغبانی می کند هر که می بیند نگاهش خنده ات را شک نکن روز و شب از چشمهایش قدردانی می کند هر...
تو و پاییز از یک قماشید بی صدا و سرزده می آیید بی صدا هم میروید مانند دزدی که روی پنجه هایش راه میرود و اموالت را می دزدد
اگر این ثانیه ها با تو گذر میکردند با همه بی هنری باز هنر میکردند کاش بر جای جدایی همه شب پر بود از عاشقانی که در آغوش سحر میکردند لاله هایی که در این دشت به خون غلطیدند بر سر نور که نه ؛ شور خطر میکردند همچنان همدم...
. مگر از تو چیز زیادی خواستم ؟ خواستم دوست داشتنی بمانی برای همیشه که همیشه دوستت داشته باشم عاشقِ دوست داشتنت بودم خام چه وعده هایی شدی ؟ چه چیزی باعث شد فرداهای تو پر از افسوس باشد ؟ و گذشته های من پر از پشیمانی
می توانستم ... دلم را کادو پیچ کنم و به یک نفر دیگر بدهم... خاطره ها ، عاشقی ها ، دلدادگی ها و دلبری های جدید داشته باشم... می توانستم یکی را به جای تو بگذارم تا نبودنت خم به ابرویم نیاورد ولی نخواستم ، نکردم...! ترسیدم من هم یکی...
تو رفتنی بودی من تمام تلاشم را کردم که بمانی، ولی تو رفتنی بودی... نه تو بد بودی و نه من! ریشه هایمان فرق می کرد؛ مثل کوه،مثل باد...