سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دو هواییم ؛ دمی صاف و دمی بارانیما همانیم ، همانی که خودت می دانیپیش بینی شدن ِ حال من و تو سخت استدو هواییم ...ولی بیشترش طوفانیآخرین مقصد تو شانه ی من بود ؛ نبود ؟گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانیشاید این بار به شوق تو بتابد خورشیدرو به این پنجره ی در شُرُف ویرانیباز باید بکشی عکس پریشان ِ مراگوشه ی قاب ِهمان روسری ِ لبنانیآب با خود همه ی دهکده را خواهد برداگر این رود ، زمانی بشود طغیانی...
بیدار مانده ام که تو را مثنوی کنمآسوده تر بخواب ! عزیز دلی هنوز...
از وسعت تنهایی ام آن قدر بگویمتنها کَسِ من بودی و من هیچ کَسِ تو...
از وسعت تنهایی ام آنقدر بگویمتنها کس من بودی و من هیچ کس تو...