چقدر پاییز شده! چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین های پایین کشیده از سرما می طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ که از سرمای محیط، تمام دیواره اش عرق کرده، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و...
و تابستان شبانه می رود... و عقب کشیدن ساعت ها فقط دل کندنمان را سخت تر می کند از این فصل خاطره انگیز...
شهریوری که باشی می شوی دلیل آرامش دیگران انگار خدا وجودت را با گل های بابونه سرشته باشد ... شهریوری که باشی می شوی مایه ی دلگرمی می شوی سنبل صبوری و اعتماد می توان ساعت ها کنارت نشست بی آنکه خسته شد ... شهریوری یعنی فرزند ته تغاری تابستان...
از همان لحظهای که چشمم به تو افتاد، دوست داشتم همیشه در لحظههای شیرین و زیبای زندگیام کنارم باشی ولنتاین نزدیکه و این روز فرخنده و پر میمنت یکی از همون روزهای خاصه و دوست دارم با هم ولنتاین را جشن بگیریم . با خوشحالی در انتظار دیدارت و این...
صدا همون صدا بود صدای شاخهها و ریشهها بود بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی وا بکنیم پنجرهها رو یا نه تازه کنیم خاطرهها رو یا نه بهار اومد لباس نو تنم کرد تازهتر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عیدو آورد...
یک قدم مانده به یلدا به شبی خاطره انگیز و بلند به سفیدی زمستان و اناری که دلش قصه یک رنگیست . . . یلداتون مبارک