پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چقدر پاییز شده!چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستین های پایین کشیده از سرما می طلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ که از سرمای محیط، تمام دیواره اش عرق کرده، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگ ها و بادها.چقدر می طلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بی گاه باران قدم بزنی و یقه ی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دست هایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و ق...
و تابستان شبانه می رود... و عقب کشیدن ساعت ها فقط دل کندنمان را سخت تر می کنداز این فصل خاطره انگیز......
شهریوری که باشیمی شوی دلیل آرامش دیگرانانگار خدا وجودت رابا گل های بابونه سرشته باشد ...شهریوری که باشیمی شوی مایه ی دلگرمیمی شوی سنبل صبوری و اعتمادمی توان ساعت ها کنارت نشستبی آنکه خسته شد ...شهریوری یعنیفرزند ته تغاری تابستاندُردانه ی فصل داغشاد و پرشور و خاطره انگیز ...متولد شهریور یعنییک خوشه ی طلاییپر از بهترین ها ......
از همان لحظهای که چشمم به تو افتاد، دوست داشتم همیشه در لحظههای شیرین و زیبای زندگیام کنارم باشیولنتاین نزدیکه و این روز فرخنده و پر میمنت یکی از همون روزهای خاصه و دوست دارم با هم ولنتاین را جشن بگیریم .با خوشحالی در انتظار دیدارت و این روز خاطره انگیز هستمپیشاپیش ولنتاین مبارک...
صدا همون صدا بودصدای شاخهها و ریشهها بودبهار بهار چه اسم آشناییصدات میاد اما خودت کجاییوا بکنیم پنجرهها رو یا نهتازه کنیم خاطرهها رو یا نهبهار اومد لباس نو تنم کردتازهتر از فصل شکفتنم کردبهار اومد با یه بغل جوونهعیدو آورد از تو کوچه تو خونهحیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدونخونه ما همیشه منتظر یه مهمون...
یک قدم مانده به یلدا به شبی خاطره انگیز و بلندبه سفیدی زمستان و اناری که دلش قصه یک رنگیست . . .یلداتون مبارک...