متن احساسات لطیف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسات لطیف
من در میان این همه ، همهمه هیچم
من مستم از خوردن کمی بی خیالی
من سرشارم از مهر
دلخوشم به اسفندی پُر از ناز
و دلم عاشقانه به هوای شهریور گرم است
گویا من در میان این همه هیچ پر از خودم .
صبح
هنگامِ طلوعِ آفتاب
یا صدای قمریانِ شادِ شاد
می سرایم
من تو را ای مهربان
سطر بر سطرِ دلِ دیوانه ام
می شوم سرمست و می خوانم به جان
همچو گنجشکان به روی شاخه ها
واژه هایم
با خیالتِ مستِ مست
بوته ی احساس پر از یاسِ زرد
یاسمن...
بهار آمد، دل از جان گل گرفت
نسیم از بوی شکوفه ول گرفت
سحرگاهان، در آغوش نسیم
دلم آرام بود و نرم و سیم
فضا چون چشمِ طفلی بیملال
پُر از لبخند، روشن، بیجدال
کبوتر بود و آوازش بلند
به ظهرانگاه، دل از ما میبُرد بند
ولی آن روز، صدایش...
اردیبهشت
با چشمانِ نرگس
از پسِ پنجرهها سرک میکشد
و بوی خاکِ بارانخورده
دلم را میبَرد
تا جایی دور...
جایی که باد
موهای درختان را شانه میزند
و گنجشکها
قصهی عشق را
نجوا میکنند...
پر از رنگم امروز
مثل یک لبخندِ ناگهانی!
bzahakimi@
💐گل ناز! عطرِ احساسم شدی باز
☘صفای زندگی واسم شدی باز
💐میونِ اینهمه، گلهای زیبا
☘تو با بوی خوشت، یاسم شدی باز
🍃🌸🍃
@bzahakimi
نهانِ جان، شده، قاموسِ احساس
بخوان آن را کمی، با قلبِ حسّاس
پسندیدی، اگر، گلواژهای را
از آن، شادی نما؛ چون دشتِ ریواس!*
*پ.ن:
خاصیتِ ریواس، فرحبخشی است.
میگن دختر لری؟
یه لبخند میشینه گوشه دلم…
نه که اشتباه بگن
نه…
اتفاقاً وقتی میگن
تمام کوه و دشت و غیرت و ناز، تو وجودم ردیف میشه
من چیزیام بین شکوه و شیرینی…
یه اصالت که نه تو قاب جا میگیره، نه تو کلمه
تو فقط صداش کن…
خودش...
گرچه پیچک سبز احساسم تبر خورد
زیر نگاه سرد و حسود روزگار
اما زان پس مرا در برگرفت با عشق و اشتیاق
میگفت از بهار و میسرود از خزان
از شوق شیطنت بیپروای شاپرکان
میشنید از پیچ و تاب خشک
زمستان در سرمای بینشان
ولی گرم میماند با
نوازش خورشید...
لحظهها، سرشارِ امواجِ نشاط
سهمِ احساسم نبُد، سوز و، گداز
یک شب امّا، طی شد آن، دنیای شاد
پرکشید از باغِ جان، چشمانِ ناز
تو آن صبحی
که آفتابش
روی بند لباس
تاب بازی می کند
برای من
همین یک شاخه ی آفتابگردان
کافی است ...
و در این صبحی که آفتاب
روی بند لباس تاب بازی می کند
برای من همین
یک شاخه ی شمعدانی کافی ست...
روزی، دلِ من، ساکنِ گُلشهرِ هنر بود
در، عاطفهی نبضِ دلم، شور و شرر بود
در سینهی من، مِهرِ وفا، بود، درخشان
گنجینهی دل، معدنی از: دُرّ و گهر بود
شکوفا کن، درونم، باغِ عشق و
به دستانم بده، گلهای احساس
فرایادم بیاور، مهربانی
به چشمک، چشمکِ شهلای احساس
تو هم مثل منی؛ دلتنگ و خسته
درون سینهات، مهری نشسته
از احساسِ دلت، گل میتراود
به دشتِ باورِ من، دسته دسته
عزیز شمایید و دوستان
به زیبایی لبخند یک بوستان
حالا که اردیبهشت
از دست زنبقها افتاد
تو با قدمهایت
خواب پروانه ها را
بهم نریز
شاید در گوشه ای از این بهار
سهم من از تو
همان برکه ی خمار آلود باشد...
در اردیبهشت، زمین شعر مینویسد با جوهر باران و باد،
موهای دشت را شانه میزند با دستِ شکوفه ،
اینجا زمان آهسته راه میرود انگار دلش نمیآید از کنارِ بهار بگذرد.
اردیبهشت… ماهِ دلنازکیهای هوا، ماهِ آغوشهای بدون دلیل، ماهِ قدمزدنهای طولانی، بدون مقصد، فقط با خیالِ کسی...
در اردیبهشت،...
دوستت دارم
در حاشیهی خوابهایی
که هیچوقت تعبیر نشدند،
اما بیداری را
از تو لبریز کردند
در شبِ بیتابِ احساسِ دلم
نغمهگر شد، شورِ حسّاسِ دلم
در دلم رویا شده، دنیای شوقانگیزِ مِهر
در خیالم دیدهام، تنها گلِ آغوش را
در خیالم چیدهام، گلهایی از پالیزِ مِهر
ورنه حسّی؛ التهابی را نبخشیدی به من
از دمای شورِ هُرمافزای تند و، تیزِ مِهر
پ.ن:
«شور»، «تند» و «تیز»: ایهام تناسب؛ زیرا هر سه از یک سوی، در گروه مزّهها هستند؛ و از دیگر سوی،...