متن گذشته تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات گذشته تلخ
نگاهت
سنگینیست که بر شانههای سکوت
مینشاند غبارِ گذشته را
مثل داغی روی تنِ زمستان
نگاهت
راهیست بدون بازگشت
که در آن
کلمات گم میشوند
و تنها آتش میماند
میسوزاند، میسوزاند،
اما خاموش نمیشود
چشمهایت
چون دو شعلهی سرد
میدوند در کوچههای خیال
داغی که میسوزاند
اما آرام نمیگیرد
تا...
یک جایی بعد از تمام گریهها، سکوتها، شببیداریها،بعد از تموم تظاهر به خوب بودن ها ،بالاخره به نقطهای میرسی که دیگه درد نمیکشی..دیگه حس میکنی مثل قبل بابت اون
مسئله،گریون نیستی..
نه اینکه فراموش کرده باشی، نه اینکه دیگه هیچ حسی نباشه،
فقط دیگه وابسته نیستی ..اصلا انگار اون حجم...
بی رحم تر از فاصله ها، خاطره هاس.
چگونه غذا از گلو پایین رود
وقتی
گذشتهی تلخِ سنگین را بالا میآوری؟
با هر قاشقی،
حفرهای در ذهن کَندی،
سر از سلولی دیگر درآوردی...
ای زندگی!
سر از دنیای تو درآوردم!
اقرار میکنم قاتل، من بودم
که با چاقوی «بودن»
به جانت اُفتادم
اقرار میکنم
که پنجره، که کبوتر،...
جوانیم به سادگیم باختم
❉᭄͜͡زمستاט چمـבاט بـہ בست ایستاבـہ است..
بهار בر ،راه..
چـہ رویاهایے בاشتیم کـہ گذر ....
چـہ اشک هایے کـہ از سر شوق و غم باریـבیم
چـہ حقیقت هایے کـہ برایماט روشن شـב
چه آرزوهایے בاشتیم کـہ بر ؋ـراز آسماט ها رها کرבیم
چـہ عزیزانے کـہ هم آغوش خاڪ
چه شب...