پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش به اندازه ی خاطراتت به من وفادار بودی؛خاطراتی که از لحظه ی رفتنت همیشه با من بوده اند و لحظه ای تنهایم نگذاشتند....
اوج دلتنگی زمانیست ک دل بی تاب است و طاقت دلتنگی کم ...قهوه ای تلخ مینوشی ..بغض گرفته در گلویت را قورت می دهی..از پنجره اتاقت باران را تماشا میکنی..خودت را در تنهایی خویش ب یاد او بغل میکنی..ارام پلک های خیس شده از قطره اشکت را پاک میکنی..ب چشمان به انتظار نشسته ات می گویی من عمرم ب انتظارش رفته است هر چند میدانستم اینده بی ثمر است...ارام گریه کن چشمان من ،ب کدامین وفایش چنین دلتنگی......
پایان را میدانستیم، اما آغاز ڪردیم مثل رفتن زیر باران، بدون چتر وَ رقصیدن و چرخیدن در هیاهوے قَطرات وَ خیس شدن با عشق، با آنڪہ میدانیم پایانش تب و درد است.مثل نوشیدن قهوہ ڪہ بدجور دلچسب میشود اما تلخے اش ماندگار .آرے آخر قصہ ما از ابتدا پیدا بوداما ادامہ دادیم بہ عشق.مسیرے ڪه احساست تہ ڪشید و حالبا بهانہ هاے منطقے فلسفہ میبافے براے پایان.آغاز بے من مبارڪت باد... تو میروے بہ سوے خود و من، شروع یڪ غم بلندِ عاشقانہ ام....
سالها پیش ک پدرم رو از دست دادم،فهمیدم دیگه قرار نیست هیچوقت برگرده پیشم،،چون این دنیارو ترک کرد و ب ی دنیای دیگری رفت..اما ت دیگه چرا هیچوقت برنگشتی پیشم؟!مگه ت زندع نبودی؟؟مگه توو همین دنیایی ک منم هستم نبودی؟برگرد پیشم قبل ازینکه منم این دنیارو ترک کنم و ب دنیای دیگری برم:)نیلوفر محمدی...
شاعرانِ عاشق پیشه یِ خسته دلروزگارِ ملال انگیز، رخوت بار و گَندی ست که؛همهِ مان را شاعر کردهشاعرانی عاشق، شایدم عاشق پیشه؛با معشوق هایی خیالی. می نویسیم، می سُراییم، شاید به چشمِ معشوق یا معشوق هایمان بیاید.معشوق هایی که با آنها عاشقی ها کرده ایم، چه دل ها که نداده و چه قلوه هایی که نستانده ایم.چقدر زیر باران هایِ خیالی شانه به شانه یِ هم قدم زده ایم. در بسترهایِ خیالی همآغوشی کرده ایم. حتی گاهی مادر شده ایم، پدر شده ا...
هر چه دورتر میشومبغض گلویم را بیشتر میفشرد،پیش رویم را نگاه میکنمچشمانم خیس میشود.آنچنان خسته ام که پا برهنه براه افتاده ام.شب شد ماه را بهانه میکنم،برمیگردمو و برای آخرین بارپشت سرم را مینگرم امااین بار آخرین چراغ شهر را همخاموش کرده اند...دیگر نه مجالی برای بازگشت هست ، و نه مقصدی در خاطرم مانده است...من زبان بسته از شهر تو دور میشومانقدر دور،که پیش از طلوع خورشیدکه به سختی چشمانت را میگشایی،و از خواب طو...
به یاد داری شب هایی را که سرم را روی سینه ات می گذاشتی و می گفتی برای تو ست تپش های قلبم برای توست آغوش گرممچه شد قول و قرارهایتپس چرا سهم منفقط خاطره شده...