پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سیاه، قرمز، سبز،آبی، بنفش، زرد،رنگین کمانی در جعبه!.رها فلاحی...
خورشید که سر می زند،ماه باستارگان چه خوابی می بینند؟! رها فلاحی...
در ناگهانِ باغچه،آفتابگردانی شُکفت وُ، دیدم: --[نورِ خدا] بود!...
شببا روشنای چراغ های شهر،خنده ی ستاره ها را ماسید....
دریا تویی وُ، من، --ماهی کوچک.هستی ام تو!...
چشمانم ابری ست؛همراهم-- چتری خواهم داشت --به احتمالِ باران!...
حیاطی کوچک وُطنابی بستهباد به پرواز درآورد رخت ها را□خوشبختی!وقتی انسانی نیست!!!...
عروسکم --سنکوپ کرده ست... ***آه از، یک تنهائی ی دشوار!...
این فانوسِ روشنِ ماهه،که تو شب سیاه روی زمینِ خدا داره می خونه!...
موهایم را که کوتاه کردند؛قلب من به کنار،با بُغضِ «گُل سرم» --چه کنم؟!...
فانوس روشنتو شب سیاهبر روی دیوارداره می خونه!...
عروسک امقبضه روح کرده ست --تنهایی ام را!...