پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدای یلدا می آید ،میشنوی ؟زمستان با آن دامن سفید و مروارید مانندشپاییز را کنار میزند !گویی پیوند عاشقانه ایی بسته است .آذردختر ته تغاری پاییزچمدان برگ های زرد و نارنجی رنگش را بسته است و هر ثانیه دور می شود .پاییز،تنهاترین مخلوق خداآنقدر روزهایش را با اشک و بارانِ دلتنگی لمس کرده است کهدیگر نه توانی برای ماندن داردنه پایی برای رفتناماخش خش برگ هادلتنگی هانرسیدن ها رابا کوله باری از بغضروی دوشش گذاشته است ودور...
عشق جانتمام ساعت ها را به وقت آمدنتکوک کرده ام .قلبم با ریسه های دوست داشتنچراغانی ...اسپند انتظار را با ثانیه های عاشقیبرایت دود کرده ام .منتظر رسیدنت بر پله های وصال ،نشسته ام.باید بدانی برای مجنون " بودنت "اوج خوشبختیست ....
دنبال مردی میگردمکه وفاداری را بلد باشد،مردی که با داشتنش خوشبختی از سروکولمان بالا برود و غم توانی برای از پا درآوردنمان نداشته باشد..پابه پای شیطنت هایم بیاید و هم قدم خیابان گردی هایم شود،صدای خنده هایمان شود حلاّل مشکلاتمان و موسیقی باهم بودنمان را هرلحظه در بانگ قلبِ عاشقمان پخش شود.پی مردی می گردم که تعهدش قلبی باشد وسرتیتر شروع زندگیمان عشق باشد وبس...دلم می خواهد روزی از آن خانواده هایی باشیم که بارانِ شادی کرور کرور بر سر...
این معادله ی پرشیب را چگونه حل بکنم؟که منحنی چشمانمخیره بماند به عشقی نامتناهیواقعا چه جذری پاسخگوست؟و چه تابعی رویاهایم را صعودیرسم میکنددر حاصلضرب رویاهایی کهمیخواهند برابر شونددر شیب دوست داشتن ومختصاتی که هرثانیهدوستت_دارم را فریاد میزند...
مرا احاطه کنبگذار آغشته شوم به تواحاطه کن به گونه ای که بندِ رهایی نباشد.جانانه بنویس مراشبیه مرداد و عصرهای سکنجبین...در آغوشم بگیربگذار محاصره شوم در مرزهای تنتو مشتاقانه فریاد بزنم:" و تنت وطن من است"دوره کن مرااز عشق...از بوسه....بگذار مست شوم از عطرِ دل انگیز موهایت در لابلای انگشتانم...اسیر شوم در دو عرضِ شانه ات...و تاریخ عاشقیمان به خود ببینداولین رخداد دلنشین راو لمس کنم از صمیم قلبمحسِ خوشِ دو...
زیباستدوستداشتنت را میگویمحال آدمی را خوب میکندشبیه خرمالوهای رسیده ی پاییزشبیه هوای دلبرانه ی زمستاننمیدانم داشتنت را به چه تشبیه کنمبه باران های ناگهانییا دل انگیزی برگ ریزان آبان...هر چه که هستعجیب به دلِ منِ عاشق می نشیند...
عزیزِمن" روزهای زندگی بی تو به سر نمی شود"تو انگیزه ی روزهای زیستن منیواجب شده ایی برمنتا بنویسم غزلی برای وصف دیدگانتاصلا بی تو محال است بگذرد این نیزها...تصورکن ادبیات را بدون آرایه هایشهمانقدر تهی می شوم بی حضورت...پائیز بدون زرد ونارنجی هایش باشدنارنگی و انارهایش نباشدبرگ هایش ساده و بدون صدازندگی ام همانقدر رنگ می بازد بی تو...بهار را بدون شکوفه هایش درنظر بگیراصلاشدنی نیست!توباید باشیدرثانیه های زنی ک...
این روزها که جهان لبریز از سیاهی ها شده است وبه هر سو که میرویم غم از سروکولمان بالا میروددلم یک برف سنگین می خواهد...از همان هایی که روزهای مدرسه میبارید و از خوشی تمام مسیر را این پا و آن پا می دویدیم.ببارد و تعطیل کند تمام سختی ها را...برای چندثانیه هم که شده غصه ی چیزی را نخوریم و در سردر دنیا بنویسیم:" تا اطلاع ثانوی دیگر خبری از ناامیدی نیست"و صبح که بیدار میشویم خبر اعلام کند:" از دیشب موج سنگین غم از کشور خا...
میدانی دلبربساط دلبرانه ایی زیبا پهن کرده امدر غروبی پاییزیزیربام عاشقیبا منحنی های نامتناهی گونه هایتکه ختم می شود بهبوسه های شیرین و خنده های سرمستانه اتو من اینجاکنار روزهای باتو بودنخنده هایت را ثبت می کنمو تو با چشمک هایتتثبیت می کنی هر آنچه عاشقی کرده ایم!...