نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور ...
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم ابری که می گذشت به آهنگ گریه گفت: دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم...!
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
دو عاشقیم ولی در دو داستان جدا به هم رسیدن ما خوب بود، اگر می شد...
آغاز سال نو، من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه می خواستم چه شد
من آشنای کویرم ، تو اهلِ بارانی چه کرده ام که مرا از خودت نمی دانی مرا نگاه؛ که چشم از تو برنمی دارم تو را نگاه؛ که از دیدنم گریزانی من از غمِ تو غزل می سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می خوانی هزار باغ...
بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت ! آن اشک های شوق در آغازِ هر سلام آن خنده ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت کار رقیب بود که...
گفتم که عاشقت شده ام و دورتر شدی ای کاش لال بودم و حرفی نمی زدم تو بایقین به رفتن خود فکر می کنی من نیز بین ماندن و ماندن مرددم
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم!! هیچ کس حتی شبیهت نیست فوق العاده ای...
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت شادم که نگه داشته ام از تو نشانه
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت بگذار حسادت بکند شانه به شانه..
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی در شأن چشم های تو پیدا کنم، نشد
عاشق و انکارِ دلتنگی؟مسلمان و دروغ؟
مرا در آسمان می جویی و من زیرِ آوارم...
گریه ام جاریست، بارانی که می بینی منم!
من از غم تو غزل می سرایم و آن را، تو عاشقانه به گوش رقیب میخوانی!!!
سرد بودن با مرا، دیوار یادت داده است نارفیق بی مروّت، کار یادت داده است توبه ات از روزهایم عشقبازی را گرفت آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی گردش دنیا فقط آزار یادت داده است عطر موهایت قرار از شهر می...
خنده خشکی به لب دارم ولی بارانی ام ظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند خود ولی در دست های دیگران زندانی ام بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی ام می زند لبخند بر چشمان...
از بغض من مرنج که این عاشق صبور صدبار دل شکستی و یک بار گریه کرد
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت بگذار حسادت بکند شانه به شانه...!
هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام حدیث عشق به پایان رساندنش سخت است
گفتم که با فراق مدارا کنم،نشد یک روز را بدون تو فردا کنم،نشد درشعر شاعران همه گشتم که مصرعی درشأن چشمهای تو پیدا کنم، نشد گفتند عاشق که شدی؟ گریه ام گرفت میخواستم بخندم و حاشا کنم،نشد بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را از دور چند لحظه تماشا...
زخم تبرت مانده، ولی جای شکایت شادم که نگه داشته ام از تو نشانه!