شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
فریاد از من ، سکوت از تو،من شرمسار سکوت خویشمحجت اله حبیبی...
خون هم بباری هم کم است...دیده ایوقتی که در صبح بهارییک جوانی بهر کاری...جوی رااز بشکه های آب خالی میکندپر میشود از غصه ها...هی باز خالی میکند!از دیده ام خون میچکدچون اشک جاری میکندمن دیده ام!پر میشود بازم برای پیرمردآن جوی هایا کودکی، کز کار زاری میکند(دوری)خون هم بباری هم کم است...آن بشکه های پوچ و خالی،همچون آدم های پستعشق را در جوی، حالی میکند!با دست پینه بسته اش،در کیسه اشهی پر و خالی میکند، با ...
شرمسارباز می کنیپنجره ی چشمانت راشرمسار می شود آفتاب...
به عمرخویش گنه بسیارکردمبه درگاه تو عبدی شرمسارماگربخشی و یا نه حکم باتوستبه یک ذره نگه امیدوارمحسین صالحی...
فرشی به زیر ِپای تو از سبزه زار بود من بودم و تو بودی و فصل ِبهار بودافتاده بود، ماه در آغوش جویبار خیره، نگاه ما به دل جویبار بودزلفت نمی گذاشت ببینم تو را درست ! من تازه کار بودم و او کهنه کار بوداز من هزار پرسش ِپوشیده داشتی انگار شب نبود که روز ِ شمار بودبا هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را دل در درون سینه ی ما بی قرار بوددستان ِما به گرمی هم احتیاج داشت چشمان ما به سُکر ِتماشا دچار بوددلهای سر به راه ِمن و تو در آن بهار مانند ...
ما هرگز نباید به خاطر اشک هایمان شرمسار باشیم....
انسان هیچوقت نباید شرمسار باشد که قبلا اشتباه می کرد، چرا که معنیش اینست که امروز عاقل تر از دیروز است....
من بعد از قریب به چهل سال بودن در دنیا از امروز براى خودم یک عمر عزاى خصوصى اعلام میکنم. من به خاطر از دست دادن بهترین جوانان وطن در هشت سال دفاع مقدس، من به خاطر بانه و سردشت،من به خاطر زلزله رودبار و منجیل، من به خاطر تمام مسافران ایرباس، من به خاطر مهاجرت متخصصان کشورم، من به خاطر زلزله بم، من به خاطر هرجان عزیزى که به دلیل تحریم ها از دست رفت و هر پدرى که در این سرزمین زرخیز شرمسار خانواده اش شد ، من به خاطر غواصان دست بسته، من به خاطر حاجیان...
آدمی گاهیآنچنان دلتنگ کسی میشودکه او اگر از این دلتنگی با خبر شوداز نبودنش شرمسار خواهد شد...