پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اردیبهشت، شیراز، حافظ، غزل سرودنیا در کنار سعدی شعر تو را ستودنبیگانه نیست اینجا، هرکس غزل شناس استخوش باد شعر بودن، خوش باد واژه بودنمن در بهار نارنج، غرقم بهارگونهشیراز شهر عشق است، بی حرف و آزمودنیارا بیا و بنگر، حیف است گر نبینیاردیبهشت شیراز، حافظ، غزل سرودنمحمدرضا سروستانی...
به قدر هق هق ات شانه برای سر نهادن نیستدر این افتاده از چشمت هوای ایستادن نیستبه غیر از گریه کردن ها صدایی بر نخواهد خاستتو ای عاشق به جز تو شهریاری بر نخواهد خاستتو یار شهر عشق هستی ولی شهر یارت نیستبه جز قلب های سرد و سنگ و ساکت در کنارت کیست؟امید رستگاری نیست با این خیل نادانانبمیر آخر بمیر ای شهریار شهر کاجستان...
اینک تو ماندی و میان دستانت دست تنهاییتو ای عاشق تو ای تلفیق بغض و اشک و تنهاییبه قدر هق هق ات دیوار برای تکیه دادن نیستبر این افتاده از چشم ات هوای ایستادن نیستبه جز زانو بغل کردن غباری بر نخواهد خاستمجنون شهر ! به جز تو شهریاری بر نخواهد خاستتو یار شهر عشق هستی دریغا شهر یارت نیستبه جز دلهای سنگ و ساکت و سرد در کنارت کیستامید یاورانی نیست با این خیل نا یارانبمیر آخر بمیر ای شهریار شهر سنگستان...
پشت بام خانه پشت پنجره؛ باران مهمان شده است... .بر آسمان چشمانم، مهر حیران شده در سردیسکوت واژه های تو!من تو را برای مداوا به شهر عشق می برم ....
سفر کردم...دویدم...گذر کردم...یک صبح که چشم هایم را گشودمیافتم خود رادر شهرعشق...