پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ﺑﺪﻭﻥ بوی زلفت ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞلالایی در ﺷﺐ ِ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞﺍﮔﺮ نم نم نریزی شعر ِ خالصرباعی واژه های ِ ﻧﺎﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞ...
در منظره هاچهره ی ﻧﯿﮑﻮﯼ توﭘﯿﺪﺍﺳﺖﻫﺮجاﻧﮕﺮﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖبا آن که برون از در ِ میخانه نیاییدر مشرق ساغر خم ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖآلوچه ی لبهای تو از جنس تمشک استاز پنجره ها سرخی آلوی تو پیداستاز بس که زدی شانه به موهای کمندتتا زیر کمر شُر شُر ِگیسوی تو پیداستاز زلف تو ای دخترِ گل واژه بریزدﺍﺑﯿﺎﺕ ﻏﺰﻝ ﺑﺮ ﺷﮑﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖشاعر سر شب تا سحر از مهر تو گویددرشعر و غزل ورد ثناگوی تو پیداستبانو عسلم دکمه نکن پیرهنت را...
غزالِ هر غزل، روزت مبارکلبت شهد ِ عسل، روزت مبارکدرون کوچه های شهرِ شعرمتوئی ضرب المثل،روزت مبارک...
منتظر بودم بیایی سوی دامم ای عزیزتا بگردی در بغل آهوی رامم ای عزیزﺭﻭبروی دیدگانم جوخه ی آتش بپاستبوی غم دارد فضای صبح وشامم ای عزیزخاک دنیا را قیامت جمله بر سر می کنمگر نگیری از رقیبان انتقامم ای عزیزﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻏﺰﻝ نام مرا هرگز نبرشاه بیت شعرهایم را چه نامم ای عزیزتازه فهمیدم که از مهر تو عاشق گشته امبی توچون مصراع شعری ناتمامم ای عزیزپیش رویت ساغر پر باده را سر میکشمزهر اگر آغشته بنمائی به جامم ای عزیزخیره گ...
لبت از جنس شهد ِ پرتقال استشراب بوسه ات نم نم حلال استبه زندانم کشد وقتی ببینمترنج گونه هایت را که چال استتو وقتی با رقیبم جور باشیدلم در ورطه ی جنگ وجدال استتو ای لیلاترین لیلای شعرمنمیدانی که مجنون راچه حال استزدم دوش از کتاب خواجه فالیجواب آمد که آمالت محال استگذارد پا به صحرای هلاکتهرآنکس در پی صید غزال استعسل بانو بیا هم خانه باشیمبنای همدلی عشق و وصال استعلی قیصری...
چه نم نم می زند ساز نکیساحلول چله را در برف و سرمادر آغاز زمستان می نوازدبه عشق دختری با نام یلدا...
زبون دیدی نگاه سنگی ام رانپرسیدی دلیل منگی ام راغروب روزهای جمعه داندجواب این همه دلتنگی ام را...
رفتی اما یک نفس چشم انتظارت نیستمتا ابد هم بر نگردی بی قرارت نیستممی دهم تن را به زیر تیغ تهمت ها ولیدیگر آن حلاج مست سر به دارت نیستمآنقَدَر بر من ستم کردی که در تنهایی امبارها گویم چه بهتر در کنارت نیستممیزنم در خلوتم پیوسته بر سیم سکوتتا بفهمی نغمه در آهنگ تارت نیستمزهر ِ مارم باد اگر دل را ببندم بر لبتگر شراب کهنه هم باشی خمارت نیستممن کویری زاده یِ خونین دلِ تفتیده امچشمه ی شیرین ِ آب خوشگوارت نیستمدر حقی...
دمادم چک چک باران یک ریزبه روی شعر زردم میخورد لیزنمی داند که اشکم می نویسدبه عشق دختری با نام پاییز...
اگر روزی نگارم باز گرددشب وروزم پراز آواز گرددزمانی میزنم تارو کمانچهکه عشقم وارد شیراز گردد...