شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
هر صبحی که صدای تو در آن طلوع نکند شبی تبعیدی و اندوهناک است که هفته در آن هفت قرن می شود...
به گمانم، ما موسیقی و عطر را اصلاً برای این دوست داریم که فضاهای قبلی زندگی مان را تداعی می کنند. این هم راهی است برای این که با مرگِ لحظه بجنگیم و آن را به زندگی بازگردانیم و سایه ها و بازتاب هایش را زنده کنیم، هرچند موقت....
غادة السمان:می خواهی از رازِ قدرتمندیِ من باخبر شوی؟!هیچ کس هیچ وقت مرا واقعاً دوست نداشت...!...
مُحال بودگندم من بر صخره ی تو بروید؛این را از ابتدا می دانستم!اماابرهایم را بالای سرت گسترانیدمو در آغوشت گرفتمچونانکه دریا افق را در آغوش می کشد..غادة السمانمترجم: طیبه حسین زاده...
به من بیاموزچگونه عطر به گل سرخش باز می گرددتا من به تو بازگردممادر!به من بیاموزچگونه خاکستر، دوباره اخگر می شودو رودخانه، سرچشمهو آذرخش ها، ابرو چگونه برگ های پاییز دوباره به شاخه هاباز می گرددتا من به تو بازگردم مادر!...
ای کاش خیالم، حال و روزم می شد...!...
گواهی میدهمبه گنجشکهایی کهازچشمهای توتا قلب من پرواز میکنند!گواهی میدهم که منیک بار عاشقت شدمو هنوز هم......
من اندوهگین نیستمخود اندوهِ عالممسرزمینی در سینهام گریه میکند......
دوستت دارماما نمىتوانى مرا در بند کنىهمچنان که آبشار نتوانستهمچنان که دریاچه و ابر نتوانستندو بند آب نتوانستپس مرا دوست بدارآنچنان که هستمو در به بند کشیدن روح و نگاه منمکوشمرا بپذیر آنچنان که هستم....
هنوز اسم تو تنها اسمی استدر زندگی منکه هیچ کس نمی تواند چیزی در موردش بگوید...