سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عده ای قابل بخشش نیستن،آخر بهترین روزهای زندگیم را تلخ کردند، روز های خوشم را ناخوش کردند، انگار آمده اند زندگی را به کامم تلخ کنند و بروند....
دوستت دارم هایم را با عشق آمیختم و نثارت کردم، کمی چشم باز کنی و در چشمان عاشقم خیره شوی از چشمانم می خوانی حس ناب دلم را....
من اگر بخواهم عشق را نقاشی کنم،چشمان رنگ شبت را بر بوم نقاشی طرح می زنم، غنچه ی لبخندت را نقش بر بوم می کنم....
محبوب من!موزیک دلنشین خندهایت زندگی می بخشد من عاشق را،بوی خوش عطر تنت مست می کند من دیوانه را،آغوش گرمت آرامش می دهد من مجنون را،بوسه هایت حس ناب را روانه می کند در وجود من شیدا،چشمان رنگ شبت در خود غوطه ور می کند من دلباخته را و دستان مردانه ات بودنت را اطمینان می دهد من شیفته را....
قصد رفتن کردی و دلتنگی را برایم به جا گذاشتی.روز و شب هایم با دلتنگی تو سپری می شود،فشار دلتنگی ات من دلتنگ را دیوانه می کند.از دلتنگی ات چشمانم بارانی می شود.سرگردان و بی قرار می شوم برای فقط لحظه ای دیدنت،رفتی و من را میان انبوه دلتنگی رهاکردی،شکستنم را دیدی ولی راه جدایی را در پیش گرفتی....
زیبایی عجیبی دارد دنیای دختر بودن.گاهی از ته دل بلند بلند می خندد انقدری که قهقهه اش به بلندای آسمان می رسد،گاهی چنان چشمانش بارانی می شود و مروارید های اشک بر روی گونه اش می لغزد.دنیای پیچیده ای دارد دختر بودن،دنیایی که در عین رنگا رنگ بودن می تواند غرق در سیاهی و تاریکی باشد....
یه چیزی هم هست به نام حضرت عشق، حضرت که حکم فرما شود دل آرام شود از وجودش، آخر جانان است مگر می شود او باشد و من چیزی غیر از او بخواهم. ✨...
همه چیز با یک خداحافظی تمام شد.گاهی آنکه برایت همه ی جان می شود، آنکه برایت لبخند لبانت می شود، آنکه برایت....، با یک خداحافظی کنار گذاشته می شود و راه جدایی در پیش گرفته می شود.با یک خداحافظی همه ی جان و لبخندت را کنارش می گذاری و قصد رفتن می کنی.آری! حقیقتیست تلخ، گاهی خداحافظی ها تلخ اما، نیاز است....
من اگر بخواهم عشق را نقاشی کنم،چشمان رنگ شبت را بر بوم نقاشی طرح می زنم،غنچه ی لبخندت را نقش بر بوم می کنم....
دریای نگاهت مرا غرق می کنددر موج های خروشانش.تلاطمی دارد نگاهت که نمی شود چشم از چشمانت برداشت....
زیبا ترین اتفاق زندگی.اهرم نفس هایت حکم زندگی برای منِ مجنون دارد.دمی نفس است که به نفس هایت بند است.فاطمه انصاری.......
فصل نارنجی عجب دل می برد بار دگرناز نازک می خرامد می رود سوی خزراین هوا حال مرا حالی به حالی میکند مهر می ورزم به آبان تا کنم ازدی گذرنوجوانی و جوانی رفت ماندم نیمه راهتک درخت عمر من افسوس مانده بی ثمربید خانه با نسیمی رقص باله میکند گاه گاهی می نوازد نغمه ای مرغ سحرمن درختی سبز بودم درمیان باغ گلرهگذار ی بی مروت ریشه ام زد با تبررنگ سرخ این درختان رنگ خون دل بود خاطرم را بس مشوش می کند این برگ وبر...