تو را نمی توانم از شعرهایم جدا ڪنم مثل بهارنارنج از اردیبهشت مثل باران از پاییز مثل دلتنڪَی از جمعه مثل ردِّ پا از ڪویرِ شن مثل آرامش از چشمهایت تو را نمی توانم از شعرهایم جدا ڪنم مثل عشق از دوستت دارم
خوشبختی یعنی : "صبح های" خیسِ بارانی... جمعه ی سردِ زمستانی خوشبختی یعنی: دستهای بی پناهِ من، در دستهای مهربانِ دلبرِ جانی!
"عصر تابستان" است، آی می چسبد چشمهای تو بنشین، میخواهم دلی به دریا بزنم...!
"جمعه" است، باشد دلش تنگ است، باشد اصلاً هرچه هست، باشد نازَش را میخرم خروارخروار قدمش روی چشمهایم وقتی قرار است بیایی، همین جمعه!
جمعه ها تعطیل است ، اما .. بازار ِ دوست داشتن ِ تو ، داغ ِ داغ ِ داغ .... می سوزانَد ....
ای عاشقان ! آغوش بگشایید پاییز با باران و شعر و شانه می آید!
"صبح" که می آید سلام گوشه ای کِز می کند حریف چشم های تو بوسه است و بس ! مریم رضایی حامی
اینهمه بهار را چگونه در چشمهایت جای داده ای ؟ پلک که میزنی رقص قاصدکها ، مزه ی ملسِ دوستت دارم و عطر بهارنارنج ، بیداد میکنند ....
️ تو صبح باش من سراپا ،چشم می شوم محوِ تماشایِ تو...!️ ️️️
. از تنورِ داغِ صبحِ بوسه ات دوستت دارم چه نانی میدهد.! ️️️
صبح ها کام من از ... نام تو شیرین می شود مزه ی دلچسب کندوی عسل ️️️
شب ؛ آغوش ِ توست لحظاتش پُر است از صفر ِ عاشقی️ ️️️
طعم خوش زندگی میدهد خنده های تو ..! عطرش همه جا را برداشته چقدر صبح️ به لبهایت پاشیده ای!؟ ️️️
صبح که می آید ، سلام گوشه ای کِز می کند حریف چشمهای تو بوسه است و بس ...!
دستهای تو️ خود خورشید است...️ وقتیکه با نوازش گونه هایم صبحم را بخیر میکنی
چه عطر سیبی به امروزم پاشیده ای چقدرخنده به لبهایت زیباست کاش عکاس دوره گرد بیاید و خوشبختی ما راجهانی کند.!
تو صبح باش من سراپا ، چشم می شوم محوِ تماشایِ تو...!