شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ایستاده ام بر بام اسفند،با چشمانی خیره به روزهایی کهتلخ و شیرین گذشت و خاطره شد...حالا که بهار است،لبریز از عطر بهار نارنج،سرشار از شکوه علفزار،با کوله باری از شکوفه های عشق،سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند...شاید خدا خواست و این بهاردرخت آرزوهایمان جوانه زد 🌱...
عاشق که باشی ،پاییز که باشد ،باران که ببارد ،انار که هیچ ...سنگ هم اگر باشی،دلت ترک میخورد ......
شاید خدا خواست واین بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ......
و پاییز هر شببوسه ی سرخی می نشاند روی گونه های زردم و من عاشقانه و آرام در نارنجیِ رویای تو غرق میشوم ......
خرداد ماهنه مثل فروردینعطر بهار نارنج و شکوفه داردنه مثل اردیبهشتحال و هوای عاشقانهگاهی ابرها را می کشد در آغوششگاهی هم اَکلیلِ آفتاب رامی پاشد بر سر و رویشاَبری و آفتابی بودنش همبه هوایِ دلش بستگی داردخردادمثل خیلی از آدم های معمولیفقط یک ماه معمولی ستهمانقدر سادههمانقدر دوست داشتنی...!...
شهریوری که باشیمی شوی دلیل آرامش دیگرانانگار خدا وجودت رابا گل های بابونه سرشته باشد ...شهریوری که باشیمی شوی مایه ی دلگرمیمی شوی سنبل صبوری و اعتمادمی توان ساعت ها کنارت نشستبی آنکه خسته شد ...شهریوری یعنیفرزند ته تغاری تابستاندُردانه ی فصل داغشاد و پرشور و خاطره انگیز ...متولد شهریور یعنییک خوشه ی طلاییپر از بهترین ها ......
شهریور دختر ته تغاری تابستان عجیب بوی پاییز میدهد! بوی باران نگاه آفتابش هم دیگر آنقدر سوزان نیست شهریور انگار اصلا دختر تابستان نیست!...