پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در این دنیای پر از رنگ و فریبیدل از هر گوشه ای دردی نصیبیبه هر سو می روم، یاد تو با منکه عشقت کرده ام همچون غریبیبه هر لحظه ز شوقت بی قرارمکه دل دادم به عشقی بی نصیبیدر این بزم محبت، بی کرانهدل از هر غم به عشقت شد طبیبیمهدی گوید به دل، در راه یاریکه عشق یار باشد عینِ نصیبی...
دلی دارم ز عشقش پر ز نالهبه هر سو می روم، او در خیالهز چشمانش بهاری در دل افروزبه لبخندش جهانم گشته لالهبه هر دیدار، دل در تاب و تب استز هر گفتار، جانم بی مثالهلباسی دوختم بر قامت دلز پود محنت و تار محبت، بی زوالهبه هر بادی که از کویش وزد بازدلم پر می شود از شور و حالهدر این بازار عشق و آرزوهادلم با اوست، او در دل مثاله...
دل از دست غمت ای ماه، به فریاد آمده اینجاکه هر دم با خیال تو، به بیداد آمده اینجابه بوی زلف مشکینت، دلم آرام می گیردنسیم صبحگاهی را، به شوق یاد آمده اینجادر این وادی پر از غم، دلم تنها نمی ماندکه هر جا بوی عشقت هست، به امداد آمده اینجابه می خانه چو رفتم من، ز غم ها دل رها کردمشراب عشق و مستی را، به جان شاد آمده اینجاشب تاریک و بیم موج، ولی دل در هوای توکه هر لحظه به یاد تو، به فریاد آمده اینجاهمه کارم ز عشق تو، به شو...