پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چون نفس تا پای جان می خواهمتنفس نفس ای مهربان می خواهمتهر لحظه بی تو بودن مثل در قفسمن تو را در هر زمان می خواهمت...
نفس نفس بی اختیار می خواهمتلحظه لحظه در انتظار می خواهمتپاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی توطپش طپش پر تکرار می خواهمت خرسند تو را نبینمت به هم می ریزمدر بند تو را ببینمت به هم می ریزمای آن که تو را نبینمت دلم می گیردهر چند که با دیدنت به هم می ریزم...
با من ، اگر عشقت نبود و خستگى هایمپیدا نمى کردم براى گم شدن ، راهىبیهوده تر زین عاشقانه کو ؟ که مى گویم :مى خواهمت ، حتى اگر ما را نمى خواهى ..!...
دست خودم نیست که می خواهمتعشق تو کافیست که می خواهمتخواستی از کوچه ی ما بگذریمی دهمت ایست!!!!که می خواهمتعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
با آن که رفته ایو مرا برده ای ز یادمیخواهمت هنوزو به جان دوست دارمت...