
دلگویه های شبانه
حرفهای من و دل که شنونده فهیم ، قلبی لطیف و احساسی پاک می طلبد تا بخواند، بفهمد، درک کند و قضاوت نکند.
بوی غربت می آید؛
اینجا سرزمین من نیست
مرا برگردانید به سرزمینم
آغوشش را می گویم که
امان من است
اینجا سرزمین من نیست!!!!
پرسید از مرگ می ترسی؟
به آرامی و زیر لب پاسخش دادم : نه
در دلم گفتم :من دیر زمانیست که طعم مرگ
خود دوست داشتنیم را چشیده ام!!!
او بی خبر از من بود که اینچنین سوالی کرد.
پرسید :کجایی؟
پاسخش دادم :
گوشه ی دنج دلت
به چه مشغولی؟
به هر آنچه که تورا یاد من اندازد.
انتظار به سر رسیدن
مثل رسیدن درختان گیلاس ته ِباغِ
نرم و شیرین و آبدار
گیلاس را گفتم
یا بوسه را....
برای تو می نویسم با قلم نه با قلبم
برای قلبت به وقت دردهایم، درد گرفت
برای چشمانت به وقت گریه هایم، گریه کرد
برای لبانت به وقت ناله هایم تمام گوش شد.
مرا ببخش، بارها ببخش دیر فهمیدم با همه همدردیت؛ خود دردی.
ز. شین
گندمزار
و خاموشی
و گم شدن در لابه لای گندم های طلایی دوست داشتنی ست؛ چون می دانم با نور چشمان تو پیدا خواهم شد و با صدای تو خاموشیم خواهد شکست
مرا برگردانید به کودکیم
به همان لحظه که به وقت خواب، به وقت ترس موازی پدر سر روی دست پدر، دست حلقه بر گردن پدر، پا روی پای پدر ونفس به نفس پدر ، محکم در آغوش پدر.
پدر برگرد. دختری موطلایی وچشم عسلی، با تن ظریفش نیازمند آغوش پراز...
چایی ام یخ می کند وقتی که هستی
حوصله م سر می رود وقتی که نیستی
روبه رویم می نشینی
روبه رویت هست قهوه
طعم چایی بهتر است یا طعم قهوه؟
سرم سنگین
و چشمانم به سیاهی می رود
تمام شب تا سحر
مشغولم
اما مشغول دل کندن از دلبستگی ها
روبروی نگاهم جایت خالیست
ومن تلخ می شوم
تلختر از تلخی قهوه
چون دارمت ولی نمی بینمت...
زندگی بعضی آدما شبیه کتابه
و خودشون شبیه بعضی از جملات کتاب
که نه دیده می شوند، نه خوانده می شوند و نه شنیده می شوند.
همین قدر دردناک ...
خورشید را باروز می شناسند
و روشنی را با نورش
اما دریغ می دارد
به گمانم
دلگیر است
یا
دلش گیر است
و هوایی که سوز دارد.