شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من و تو می دانیمزندگی در گذر استهمچو آواز قناری در باغ...
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تومیوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است...
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزلتوی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
این باغِ لگدکوب شده/ شکوفههای گلسرخ/باز/به پرواز درامد سینه سرخ ....
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
ماییم و خزانی ودل بی برو باریگور پدر باغ و بهاری که تو داری...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی....