سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم...
روزی آید که دلم هیچ تمنّا نکند...
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبح...
در ما نمانده زان همه شادی نشانه یی...
اگرچه باز نبینم به خود کنار تو راعزیز میشمرم عشق یادگار تو را ......
بگذار در بزرگی ِ این منجلاب یأسدنیای من به کوچکی انزوا شود...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند...
ستارهها نهفتم در آسمان ابریدلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من . . ....
گیرم درخت رنگ خزان گیردتا ریشه هست ساقه نمی میرد...
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشقاین چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید...
مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار تویی...
می خواهمتکه خواستنی تر ز هر کسیکو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟...
آن دیده که با مهر بسویم نگران بوددیدم که نهانینظرش با دگران بود...
ای رفته ز دل راست بگوبهر چه امشببا خاطره ها آمده ای باز به سویم...
به خنده گفت اگر جز تو را عزیز بدارممرا عزیز بداری ؟به گریه گفتم : آری...
با این همه دلداده دلش بسته ی ما شدای من به فدای دل دیوانه پسندش...
آتش گرفتمآتش گرفتمگفتم: نظر کنسر بر نکردیسر بر نکردی...
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ایپیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنمخلق می دانند و من انکار ایشان می کنم...
چه کند با غم تو این دل آشفته ی من ؟!...
هر سو که نظر کنم تو هستی...
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟لطیف و دورگریزی،مگر خیال منی؟...
نه نام کس به زبانم، نه در دلم هوسیز زندگیم همین بس که می کشم نفسی ...
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود......
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش........
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم... ...