خشکید برکه از ماه خیالی عصمت برهمت
به ماه می مانی در برکه نزدیک و ، در آسمان دور
جا مانده رد نگاهم بر ماه ِ برکه ی آرزوها
صدف یک شبی... دل ز دریا برید... چون از برکه ای... دوستت دارم شنید..
ماه برکه ای ست در آسمان که عکس تو در آن افتاده
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدند برکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی
درد من حصار برکه نیست! درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!!
وقتی ابرهای سیاه بیایند ماه در آسمان نیست در برکه نیست در چاه نیست
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده است ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام