سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بر دوستان رفته چه افسوس می خوریم؟ با خود اگر قرار اقامت نداده ایم...
آزرده از دل خود و بازیچه ی توایمما ساده نیستیم؛تو اهل سیاستی!...
آه ای وطن ِمضطربِ رنج کشیده! یک روز مگر بوده که تو داغ نبینی؟...
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم...
اثر ظلم محال است به ظالم نرسدناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد...
مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنتچراغ دیده "نَمی" داشت دیر روشن شد...
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدتو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز...
ای مه عید روی تو ای شب قدر موی توچون برسم بجوی تو پاک شود پلید من...
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش...
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال...
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهادکاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین...
ناگهان دور شدم از همه ی غمها مناز دعای چه کسی این همه خوبی با من؟...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بساین جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن...