گاه که اشک پناه گاهت باشدو سرما در تنت چرخ بزند هیچ آتشی دلت را گرم نمیکند وقتی دل گرم نباشی
فقط نگاه کن معجزه گاهی دل سپردن است به ابرهایی که دور سرت می چرخند و خیال هایی که هی رنگ و بی رنگ می شوند تا تو از خیالی نو معجزه ای جدید بیافرینی اغوایی تازه که دلت را بدان بیاویزی. نگاه کن معجزه همین است همین که با...
به چشمهایت نگاه که می کنم انفجاری در من هیجان می گیرد و راز خنده هایمان از عشق لبریز می شود. همیشه به چشمهایم نگاه کن چشمانم در چشمهایت لبریز که می شود عشق تا استخوانهایمان جا باز می کند. مرا به چشمانت وابگذار خنده هایم درتو ناتمام است. مرا...
هیچ نمیخواهم جز صدای تپش های بی وقفه ای که میان مان بود هیاهویی بی کلمه که نامی نداشت
بهار رویای خاموشی بود که در خیال می کاشتم تا با سبزی و سبزینه گی اش تمنای عشق را لب بزنم. بهار طعمی بود که دلم را لک زده است پر از طعم هایی از تو درخت و شانه هایت که از آن بالا می رفتم. دلم را گرم کن...
به چشمهایت نگاه که می کنم انفجاری در من هیجان می گیرد و راز خنده هایمان از عشق لبریز می شود همیشه به چشمهایم نگاه کن چشمهایم در چشمهایت لبریز که می شود عشق تا استخوانهایمان جا باز می کند. مرا به چشمهایت وابگذار خنده هایم در تو ناتمام است...
تو در سالهای دور ایستاده ای با تفنگ ات در قاب عکسی قدیمی در فاصله ای نه چندان دور از من با ابروهای کشیده چشمانی فراخ که تا انتهای زمان پیش می رود . صدایت همهمه ای است در کودکی ام نجوایی عاشقانه در گوشم که هی به تکرارت بر...
به دنیا بگو خوابهای زیادی برایش دیده ام رویاهایی که هر کدام پر از منطق عشق شده اند، دیوارهایی که داشتن شان مرا دلگرم به کوبیدن نقاشی هایم می کنند به نمایشی دوباره از بازخوانی ام. به دنیا بگو دوستت دارم نه آن قدر که دلگرمیش قاپ کلماتم را بدزدند...