ای کاش نکردٖمی نگاه از دیده بر دل نزدی عشق تو راه از دیده تقصیر ز دل بود و گناه از دیده آه از دل و صد هزار آه از دیده
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای باری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاه گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ای کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز حذر ای آینه در معرض آه آمده ای از در...
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر...
یک استکان پر از چای و حس بودن باهم نمیدهم به جهان این خلوصِ چایِ دوتایی
هرکسی یک دلبر جانانه دارد من تو را
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم تو با همه چیز من آمیخته ای
به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا جُز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا عاشق روی توام، ای گل بی مثل و مثال به خدا، غیر تو هرگز هوسی نیست مرا با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولی چه توان کرد که بانگ جرسی...
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون ...
درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته ، دردی گریهآلود نمیدانم چه میخواهم بگویم ...
بهشت را دوبار دیدم یک بار در چشمانت یک بار در لبخندت
مرا زیستن بی تو، نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
آرام بگویم دوستت دارم تو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟ آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ما که ما جز باختن، چیزی نمی خواهیم ازین بازی!
خُدا میداند شِعر برایم مُعجزه ی اَست که نامِ تو را فریاد میزنم ! اِجابت شو مَن به تو ایمان دارم...!
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت ....!
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بیرحمی، دلم گیر است و دلگیرم
خوشا سکوت؛ فنجان قهوه، میز. خوشا نشستن چون مرغ دریایی به تنهایی که بر چوبکی بال می گشاید
عشق یعنی می توان پروانه بود یک نگاه ساده را دیوانه بود عشق یعنی یک سبد یاس سپید نسترن هایی که دستان تو چید عشق یعنی باور رنگین کمان پرگرفتن در میان آسمان عشق یعنی ما شدن یعنی خروج قله این زندگی یعنی عروج عشق یعنی عالمی حرف و سکوت...