عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
خوشا بحال دلم گشته مبتلای شما
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
یلدا به پای زلف نگارم نمی رسد
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
با بال شکسته پر کشیدن هنر است
کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم
در روز خوشی همه جهان یار تواند
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
تا خدا هست پریشان نشود خاطر من
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست