ای لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست !؟
موسی عصایش محمد کتابش و تو چشمانت
معجزه یعنی تو در خیالت گاهی به من فکر میکنی....
آرزوی دل بیمار منی ... صحتی عافیتی درمانی
دوسِت دارم به اندازهیِ تمومه آدمایِ دوست نداشتنیه زندگیم..!
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
به حرمت باران سکوت میکنم تا بدانی به عظمت باران دوستت` دارم
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
هر سو که نظر کنم تو هستی
به خدا هیچ کس در نظرم غیر تو نیست لا شریک لک لبیک خیالت راحت
خیالت بی خیالم نمیشود چرا ؟
جان به جانان همچنان مستعجل است
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
شدهای قاتل دل حیف ندانی که ندانی
بغض پنهان گلویم شده ای هرشب از دوری تو می میرم
تمام دارایی من دلی ست که احرام بسته و قصد طواف نگاه تو را کرده
چشمم ز غمت نمیبرد خواب
آغوش تو آرام ترین جای زمین است
چسبیده ام به تو بسان انسان به گناهش هرگز ترکت نمی کنم