متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
از ما گذشت وُ خیر از این دنیا ندیدیم
دنیا چه خواهد کرد با تو من نمیدانم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
بعد تو با درد این غصه نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی روحش کنون مانند نقش قالی است
در...
رازدل، درسینه پنهان کن مگو حتی به دوست
محرم تو هیچ کس جز،سینه ی غمبار نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
خدمت کردی به خلق ماجور شدی
با رفتنت ای مرد چه مشهور شدی
در راه رضای خالقت کوشیدی
با لطفِ خدا شهید جمهور شدی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
خادم بود و به ما عنایت می کرد
از مردم غمدیده حمایت می کرد
ای کاش نمی گذاشت ما را تنها
ای کاش همیشه بود و خدمت می کرد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پرنده ی دل من آسمان نمیخواهد
به جز حریم تو هیچ آشیان نمیخواهد
اگر چه سوخت پرش زیر آفتاب حرم
به غیر گنبد تو سایبان نمی خواهد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
فقط نبرده غرورت طراوت و طربم را
نگاه ساکت چشمت گرفته تاب و تبم را
من آن زنم که اسیرم میان مطبخ دردت
ربوده اند قرار و اصالت و نسبم را
چه بوده است گناهم؟ به جز محبت و عشقت
بیا بگیر در آغوش، روح ملتهبم را
به جای جای...
دوباره از تو سرودم نگو که بیزاری
از این نوشتن گل واژه های تکراری
تمام ، حرف دل است اینکه با تو می گویم
به حرمت قلمم دل بده به اقراری
خیال و واژه ی شعری ردیف حال منی
قسم به جان غزل حس وحال اشعاری
اگر چه خواب پریشان...
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
حال او را تو، بپرس من که ندارم خبری
تو بگو حال دلش خوب شده یا که هنوز
مانده در حسرت دیدار کسی در سفری
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ای که از کوچه ی معشوقه ی من میگذری
ای که از حال دل عاشق من بی خبری
خبرت نیست که من عاشق رویش شده ام؟
تو چرا در پی او باز شدی در گذری ؟
سر تو می شکنم چشم نیانداز به او
او فقط عشق من است و...
الهی شرمگینم روسیاهم
همانم که بدونت بی پناهم
بگو یارب که بخشیدی مرا باز
خودت گفتی که میبخشی گناهم
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
دوباره ماه دعا و بهار قرآن شد
چراغ رحمت حق روشن و فروزان شد
اگر چه بار سفر بست ماه پیغمبر
دعای حضرت باران نصیب بستان شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
دیده بگشا غروب نزدیک است
راه دشوار و جاده باریک است
تهمت و حرف ناروا ممنوع
خانه ی قبر تنگ وتاریک است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
آیینه ی ما مکدر و غمگین است
زیرا که غمی به سینه اش سنگین است
با سنگ غمت چگونه آید به کنار
آیا عوض عشق و محبت این است ؟
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
عاشقت هستم خودت هم خوب میدانی عزیز
خواستی ثابت کنم اصلا بیا خونم بریز
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هوایی میشوم وقتی هوای دلبری دارد
به خود میگویم انگاری !!!
هنوزم دوستم دارد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از سجده و سجاده ی او ترسیدند
در قامت او نور خدا را دیدند
وقتی که سحر حی علی العشق شنید
محراب و علی هر دو به خون غلطیدند
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
شب قدر است و باید توشه ای گیرم ازین شب ها
از این خرمن به قدر وسعت خود خوشه برچینم
شب قدر است و باید اشک ریزم تا سحر امشب
نباید جانمازم را من از این گوشه برچینم
کرم کرده ست ساقی و لبالب کرده آهم را
بدستم داده جامی...
شب قدر است و باید توشه ای گیرم ازین شب ها
از این خرمن به قدر وسعت خود خوشه بردارم
شب قدر است و باید اشک ریزم تا سحر امشب
نباید جانمازم را من از این گوشه بردارم
کرم کرده ست ساقی و لبالب کرده آهم را
بدستم داده جامی...
زندگی شعر است شعری ماندگار
مطلعش زیباست چون فصل بهار
گاه میخندی و گاهی غصه ها
میشود در بیت هایت آشکار
گاه میچسبد به تلمیحی لطیف
گاه هم نام ردیفش بی قرار
شاعرش اما به وقت زندگی
درمیان واژه میگیرد قرار
میشود شیدا و میگوید سخن
حرفها دارد ز درد...
زندگی یا بنده گی ؟ تقدیر چیست؟
این که ما داریم نامش زندگی ست؟
زندگی کردن برای ما نبود
مرده را از گریه ی عالم چه سود؟
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
اصل بودن در اساس بندگی ست
بندگی کردن دلیل زندگی ست
بنده باشی بنده ی خوب خدا
کی بترسی از غم روز جزا
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
زندگی با عشق باشد بهتر است
خانه ی بی عشق را غصه دَر است
اعظم کلیابی بانوی کاشانی