و تو میروی بی من که گره بزنی سبزه ی تمام خاطره ھامان را و دور کنی از خودت تمام مرا سیزده فرصت خوبی است برای دور کردن نحسی! شاید ھم حق داری گره بزن تمام خاطره ھامان را شاید سال خوبی باشد برایت ... بی من
من سال هاست با تو و حوایی ات خوشم فهمیده ام که تا ابد آدم نمی شوی!
و در گرمای تابستان تو را در باد گم کردم تو را در کوچه های ناکجاآباد گم کردم...
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!
چه اسفند و چه فروردین فدایت می کنم خود را مبادا دست هایم را تو با اخمت بلرزانی...
من سُرخ ترین سیبِ جهان را به تو دادم می ترسم از آن بگذری و جا بگذاری!
با خاطره های تو که سبزیِ محضی هر لحظه برای منِ دیوانه، بهار است
غرق مقلب الغمِ تو می شوم ولی امسال هم بدون تو تحویل می شود...
خورشید از حضور تو الگو گرفت و بعد، زیباتر از همیشه ی خود -مثل ماه- شد .
دیوانه ها تقویم هاشان فرق دارد در عالمِ دیوانه ها هر روز، عید است...
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهام رفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشت بیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت...
هرچه غم، ذهنِ مرا خسته و مغشوش کند یک نفر هست به درد دل من گوش کند...
شبیه ابر و بارانیم، یعنی از هم و بی هم ولی افتادهام از چشم تو، ای ابر میفهمی؟
هرقدر هم راه رسیدن سخت باشد از بابت حسم خیالت تخت باشد...
اینجا تمام ِ حنجره ها لاف می زنند هرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست
سنگم، اما به خدا اخمِ ظریفی کافیست ناگهان ذوب کند قلبِ دماوند مرا...
پشت نقاب خندههایی تلخ زندانیست مردی که شب تا صبح کارش گریه_درمانیست
از سردیِ دستان تو قدری نگرانم دستم به هوا رفته که دلسرد نباشی...
مانند برفی، پاک و ساکت، تا که باریدی کلّ مدارس در جهان تعطیل شد بانو... .
کو آن رفیق مدعیِ روزهای سخت؟ تا با غم تو عکس بگیرد به یادگار...
در دلم عین حقیقت یکهتازی میکنی پشت بر دنیای بی رحمِ مجازی میکنی
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشت هیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد