متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
هر لحظه، نگاهم را از تو پنهان می کنم
تا که مایه ی اشعارم گردی و شیدایم کنی!
هر لحظه، خنده هایم را پنهان می کنم،
تا که لبخندی برایم بفرستی از لب های خیس ات و
داستان دوست داشتنت را ادامه دهی،
و با حرف هایت عمر دوباره ام...
او همراه نسیمی خنک می رود،
بدون کلامی!
بی قدم زدنی!
میان کوچه های شهر...
او می رود،
همراه با بادهای دم غروب!
...
سرد است!!! انگار زمستانی سپید است،
و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده!
همچون دختری بی عشق و عاشق رشد می کند!
همراه با شکوفه های...
پاییز مردی ست
و زن،
درختی برای پاییز!
وقتی که پاییز یواش یواش می آید،
زن را، نرم نرمک، لخت می کند.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
خبر داری وقتی که پروانه ای روی گلی می نشیند،
چنین احساس می کنم،
که لب تو بر لب های من نشسته است!
چرا باور نمی کنی،
وقتی قطرات آب رودخانه
بر روی سبزه زار اطرافش می پاشد،
حس می کنم،
دست من است که در مرتع سبز آغوش تو...
خنده از لب هایم رخت بربست،
و روشنایی چشمانم خاموش شد!
غم های گذشته ام سر بلند کردند،
و هرگز شاد و خندان نشدم.
چه سوت و کور شده آشیانه ی شبانه هایم!
نه دستی، نه صدایی!
یک بار دیگر خیال تو مرا ربود،
روح و فکرم در دستان توست...
وقتی می گویی: دوستت دارم!
تنهایی خودم را به خاطر می آورم
و شعرهایم را از یاد می برم!
...
بگذار چشم به راهت بمانم و
تمامی روزهایم را بشمارم،
باشد که یاد تو هر روز سراغم بیاید!
...
بگذار به یاد عشقت
به گلدان ها آب بدهم و
بال...
زمانه ای ست، که احساس و شادی ات
چون باران می بارد بر رویم،
و خیسم می کند!
احساساتم،
مدام مرا به تو مشغول می کند!
...
روزگاری ست که،
بازوانم تشنه ی بغل کردن توست.
تا چون ماری سیاه،
چنبره بزنم میان سینه ات
تا که عطر و گلاب...
چه روزگار تلخی ست!
از مرگ هم عکس می گیریم و
بر گریه و زاری، یکدیگر می خندیم!
...
چه روزگار سردی ست!
گویی زندگی درون،
تابوتی سیاه خوابیده باشد!
...
چه روزگار بی بدیلی ست!
عشق را به صلیب می کشیم و
خیانت، راهنمای راهمان شده است!
...
چه...
بگذار به یادت بیاورم!
و با عشق و ناز به دیدارت بیایم.
بگذار چون گذشته صدایت کنم،
و سراغ یادگاری هایت بروم.
...
تو از ماهتاب کدام شب آسمانی،
که چنین مستانه و خماری؟!
...
بگذار جام شراب را
از دستان تو بگیرم و بنوشم و
لبانت را مزه ی...
روبروی آیینه ایستاده ام
مقابلم غباری سیاه می بینم.
و گردبادی،
که یواش یواش در جانم ساکن می شود.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
آن پرنده های سیاه را نمی بینید،
بی آنکه بال بزنند،
پرواز می کنند،
تهوع می گیرند
و ستاره ای مرده
از منقارشان می ریزد.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
می خواهی خودت را بکشی،
شاید که زندگی روی خوشش را به تو نشان بدهد!
اما گذشته سخت است،
وقتی میان این تن کوچک، تو نیستی.
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
سخت نیست، به جلو رفتن!
زیرا شما هنوز پی نبرده اید
که من برای زندگی ام، پر و بال می سازم،
نه تاریخ!
من برای تغییر کردن زبان و فرهنگم،
فریاد بر می آورم،
نه برای تغییر کردن جهان!
شعر: رامیار محمود
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
تا من از دوست داشتنت دست می کشم،
از درون پیر و فرتوت می شوم.
تا تو از نفرت و کینه ات دست بکشی،
روایت زندگانی من پایان می گیرد.
زیرا اگر ذره ای از تو ناراحت بشوم
روزگارت پر می شود از درد و رنج.
شعر: رامیار محمود
ترجمه...
[ژنرالِ پاییز]
منَم، ژنرالِ پاییز!
منی که هرگز آرامش ندیده است!
ژنرالم… ژنرالِ هزاران درخت عریان و
میلیاردها برگِ ریخته!
***
منم، ژنرال پاییز!
کلاه روی سرم، ابر است و
ستاره های روی شانه هایم، چند برگِ نقرهای
پالتوی تنم، نسیم است و
شمشیر دستم، شاخه ی پوسیده ی یک...
اگر روزی شنیدی که خودم را کشته ام
بدان که نتوانستم،
شعری بسرایم که آلامم را در خود جای بدهد.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
در دنیای شعر سرگردانم
دنیای شاعری، آسمانی ست پر از گردباد
و پاییز شمعی ست فروزان در خونم
و پاییز زخمی ست عمیق بر جانم.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
کاش توانش را داشتم تا کە دل را از سینە ام بیرون بکشم
خونش را بر جای پاهایش بچکانم
تا رجی از رد پاهای سرخ، بر برف
در کنارش،
زیبایی را نشان بدهد.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پیش از جنگ
سرزمینم، دختری زیبا و نورانی، بود.
افسوس!
بعد از جنگ،
دیدم که او سرزمینی به آتش کشیده شده بود.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
قسمتان می دهم به نام خدا،
که روز مرگم،
با برگ برایم کفن بدوزید!
گوش و دهانم را هم با برگ های ریخته پر کنید!
تابوت و قبرم را نیز با شاخ و برگ درختان پاییزی بسازید!
آی ی! مبادا جنازه ام را در خاک سرد دفن کنید!...
شعر: ژنرال...
پیش از عروسی ام
پدرم، ماده گوسفندی را برای رضای خدا قربانی کرد.
من هم به پدرم گفتم:
- مطمئنم، خدا، عطر گلی را بیشتر از بوی خون دوست دارد!
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
بهار برایت،
آهنگی عاشقانه، می خواند:
گل لیمو!
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی