متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
دروغ ست که می گویند:
- آدمی با نفس کشیدن زنده است.
اکنون مدت هاست که تو نیستی و من هنوز زنده ام!.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
می گویند: آدمی حتا تمام دنیا را هم داشته باشد،
باز از حرص و طمع سیر نمی شود!
آنها، مرا ندیده اند،
آن لحظه که تو را داشته ام...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
اینجا نبودنت،
هیچ گله ای برایم نگذاشته
وقتی به عمر از دست رفته و
رخسار فرتوت خود می نگرم.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
وقتی می گویی: فراموشم کن،
آنگاه می فهمم،
آدمی به راحتی دست به خودکشی نمی زند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بعد تو
به هر سوی نبودنت می نگرم،
محتاج می شوم که به خود بنگرم و بفهمم،
من با چه اعجازی کماکان زنده ام؟!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
آنهایی که مدعی اند
فقط غروب ها، زمین تاریک می شود،
ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده اند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
مطمئنم که تابستان از راه خواهد رسید،
اما من هنوز که به رابطه مان فکر می کنم،
شال گردنم را محکم می کنم و
جرأت ندارم، دستم را از جیبم بیرون بیاورم...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
وقتی تو را از دست دادم،
تازه فهمیدم
که قرار نیست
خدا فقط در آن دنیا
جهنم را بر آدمی آشکار سازد...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بزرگ شدن، هیچ چیزی را تغییر نداد!
در کودکی، در آرزوی فهمیدن نحوه ی گردش ماه و خورشید بودم
و الان هم در آرزوی گرفتن دست های تو...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
بعد تو،
تمام گریه هایم را بر روی یادگاری هایی کردم
که با خنده به من داده بودی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
من همیشه از مرگ هراسان بودم،
اما نمی دانم چرا
هر روز به فکر فراموش کردن تو می افتم؟!
شاعر:
مترجم:
گاهی اوقات
فراق کسی،
تو را به دنیا دیگر می کشاند و
از تمام درهای جهنم داخلت می کند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
در انتظار آمدنت،
هر غروب
به خورشید می گویم:
- کمی دیرتر غروب کن!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
هرگز از رفتنت گله مند نمی شدم
اگر از ابتدا می گفتی:
رهگذری هستی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
[دوو دانه دوو]
له مه کته ب بووم
ده یان پرسی دوو دانه دوو ده کاته چه ند؟
هه موو پێکڕا ده یان نووسی ده کاته چوار.
هه ر چه ند ئه من له حیسابا
نمره ی که مم ده هێناو ده هاتمه خوار
به ڵام لای من وا بوو...
اگر تو، درد عشقی، من عاشقی شیدایم
اگر تو باده ی عشقی، من از ساغر نگاهت مست و رسوایم.
...
اگر تو، گلی، من پروانه ام
می نوشم شهد شیرین تو را،
عشق و دلداریت را.
...
اگر تو، باغ خشک و زردی،
من باران اشک بر سرت می بارم،...
افکارم، مشوش و مضطرب اند!
می بایست غروب گاهان، هر روز پیش از اذان مغرب
یک به یک شان را در آغوش بگیرم و
از روی آتش بپرانم...
نسیمی می وزد و می گویدم:
- چه می کنی؟!
پاسخ می دهم: تشویش افکارم را از بین می برم...
شعر: آویزان...
تو، می توانستی وطنم را مملو از آمدنت بکنی،
اما دریغا که نکردی!
تو، می توانستی بهشت را برایم به یک واقعیت مبدل سازی و
جهنم را به یک وهم باطل،
اما افسوس که نکردی!
آه،،،
تو قلب سرزمینم را مملو از غربت کردی و
آغوش مرا، لبریز از تنهایی....
من چه می خواستم از تو،
جز اندکی خیال و رویا و
تابلوی ی نقاشی و
تعدادی گل لبخند و چند پروانه،
تا که بتوانند، پرواز را به من ارزانی دهند!
شعر: آویزان نوری
ترجمه: زانا کوردستانی
هیچ چیز او، شبیه به من نیست!
چرا کە، او سخت تر از سنگ به سخن می آید
از برای زدودن غبار نشسته بر رخسارم!
اویی که محکم تر از سنگ
خود را به من می کوبد
برای شرح رویاهای تە نشین شده اش
در ژرفابی راکد
و اوهام شن...
اگر که مردم
به یارم بگویید: خودش را برایت لوس کرده!
به دخترانم بگویید: نگران نباشید!
در حال چرتی زدن است!
به برادرهایم بگویید: به سفر رفته است.
به خواهرانم بگویید: رفته که آیینه ای تازه بخرد،
تا که در آن، پیری و کهولت سن نمایان نشود!
ولی، لطفن، هیچ...
برگرد!
پیش از آنکه غروبی آکنده از غم، مرا در گلوی روز فرو کشد و
جانم را به ورطه ی هلاکت بکشاند،
روزها می گذرند و شنبه ها از دور و نزدیک نزد من می آیند و
خطابم می کنند: تو که هنوز اینجایی!
-- آری، من اینجایم!
چشم انتظار،...
از وقتی که با تو آشنا شده ام
هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته ام
اگر که خدا را هم می خواهم،
تنها به این دلیل ست که
مرا برای تو و
تو را برای من آفریده است.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی