از همه سو به تو محدودم
ناگهان آمد و زد آمد و کشت آمد و برد او فقط آمده بود از دل ما رد بشود
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا که ملالم ز همه خلق جهان می آید
حق نداری به کسی دل بدهی ، اِلّا من پیش روی تو دو راه است فقط من یا من
همه درگیر توام ای همه تعبیر دلم
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
در سینه من نام تو امشب به طپش افتاده ست
ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ی سلسبیل و کافور
جان منی جان منی جان من آن توام آن توام آن تو
به قلبم تو بندی می شود بخندی ؟
می شود عاشق بمانیم؟ می شود جا نزنیم ؟ می شود دل بدهم دل بدهی دل نکنیم ؟
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
نیازمندیم که یک نفر باشد، انحصارى قابل انتقال به غیر نباشد بیاید و بماند و بسازد
حراج میکنم دلم به قیمت نگاه تو امان که تو نمی خری سکوت پیشه می کنم
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
من که بیدارم از جدایی توست تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل ، هر دو به رخسار تو آشفته و مست
به آتش میکشم خود را ، همه افکار بیخود را به هر دم میزنم اما ، تو از من در نمی آیی
خواب نمیبرد مرا ، یار نمیخرد مرا مرگ نمیدرد مرا آه چه بی بها شدم
ای قلب امیدی به رسیدن که نمانده بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
یک بوسه ربودم ز لبت دل دگری خواست
اگر گناه تو هستی خدا کند که خدا جزای آخرتم را در این جهان بدهد