بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
الهی که من ٺصدّقِ برقِ نڱاهِ جذّابٺ بشم دلبر
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
ای من به فدای اون همه ناز نگاهت دلبر
کاش همه چی قدِ خنده هایِ تو خوشگل بود دلبر
تو دلبر و دلخواه منی
میشود بین دو دستت یک بغل،جا واکنی؟ غیر من،هر دلبری را تا ابد حاشا کنی
مرا تا دل بود دلبر تو باشی
موی فر داری شما و دلربایی میکنی دلبر مو فرفری در دل خدایی میکنی...
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی !
نازت ای دلبر خوش چهره کشیدن دارد
هر کسی یک دلبر جانانه دارد من تو را ...
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
دلبر آمد پیِ تعمیر دل ویرانم لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد...
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمیکنم…
هر کسی یک دلبر جانانه دارد من تورا ...
دلبر منی تو
خلاصه که چشمای دلبر قشنگ ترین سیاهی سرنوشتم بود