شیفتگی آن است که چشمان زنی را دوست بدارید بی آنکه رنگ آن را به یاد آورید.
غم مرا به غم دیگران قیاس مکن ! که من نشانه ی های بیقیاس شدم..
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سرود شاعران شبها قلم هاشان قیامت میکند!
لحظه لمس نگاهت ... مست_و_ویران_میشوم
دوستت دارم و تاوانِ آن هرچه باشد ، باشد ...
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟ لطیف و دورگریزی، مگر خیال منی؟
نمی خواهم نگرانت کنم اما .... نداشتنت را بلد شده ام ...
-متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست......
خواهم ز خدای خویش، کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من میخواهم
به تو فکر می کنم! مثل خدا به کافر خویش...
در نبودت خوب خیاطی شدم ........ صبح تا شب ، چشم می دوزم به در .........
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آه ماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک...
میروم و نمیرود از سرِ من هوایِ تو داده فلک سزایِ من تا چه بُود سزایِ تو ؟!
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جاده ی صد ساله به آهی گاهی ..
میخواهم با تو برقصَم نگفتی خیالَت رقص میداند؟
گاهی آدمی دلش فقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟
-آخرین برگ سفرنامه باران این است ؛ که زمین چرکین است…
ای عشق ای عشق! رنگ آشنایت پیدا نیست...
عطرِ تو دارد این هوا سر به هوا ترین منم ...
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد ...
و عمق عشق هیچ وقت فهمیده نمی شود مگر در زمان فراق
چه باید کرد وقتی سرنوشت خیلی پُر زور تَر از من و امثال من است ...!!
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا