با جان و دل میخواهمت با جان و دل میخواهی ام ؟
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
از همه هستی تو جدا در گوشه ای از جان و دل و یاد منی
وحدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام
او عاشق دیگری و من عاشق او ای دل پروانه صفت سوخته ای سوخته ای
هرگز از یاد نبردم من مدهوش تو را من نه آنم که توان کرد فراموش تو را
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
درون خلوت ما غیر تو نمی گنجد
ای تپش های دل بی تاب من صحبت از مرگ محبت مرگ عشق مرگ او را از کجا باور کنم
تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را
آن یار طلب کن که تو را باشد و بس معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی ؟
آنقدر که تو را می خواهمت می خواهی ام ؟
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
مگرم بمیرم آن دَم که جدا شوم ز یادت
ز تو کی توان جدایی چو تو هست و بود مایی
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود آه به اصرار خودت
کاش به تو وابسته شدن این همه اندوه نداشت
وز دست غمت جان به سلامت نبرم من
به جز غوغای عشق تو درون دل نمی یابم
جان منی جانی منی جان من آن منی آن منی آن من
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است آنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست