ای یار بِکِش دستم آنجا که تو آنجایی..
در پرده ی دل خیال تو / رقص میکند من رقص خوش از خیال تو آموزم...!
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری...
من آن تو تو آن من چرا غمگین و پردردی؟
از خواب چو بر خیزم اول تو به یاد آیی
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا
کافر باشد که با لب چون شکرت امکان گنه یابد و پرهیز کند...
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
بیعشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بیعشق، وجود، خوب و موزون نشود
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
مست رود نگار من در بر و در کنار من هیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا
گر میل دلت به جانب ماست بگو...
هزار بار اگر پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بیخود بنشین پیشم / بیخود کن و بی خویشم
تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان
اندر سرم از شش سو سودای تو می آید
بی تو متروکه و بی رهگذرست کلبه من با تو آباد شود کلبه به ویرانه قسم
اندر دل من درون و بیرون همه اوست
تو به گوش دل چه گفتی که به خندهاش شکفتی
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیست گر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود