چه تنهایم امروز چونان آخرین روز شهر کوچکم پس از مرگ نغمه های جوانی. همه چیز تنهاست امروز چونان مادرم تنها، چونان پدرم چونان بی نامِ افتاده بر زمین تنهای تنهایم امروز
پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره ی خودش تنها باشد تنهاست؛ نمی دانست تنهایی را فقط در شلوغی می شود حس کرد...
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک. که گریه می فهمد ؛ مردهای تنها را