متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
توبه کن
هر چه کوشیدم که از خاطر برم من
یاد تو
سینه ام فریاد زد
این کارِ من نیست توبه کن.
شاعر:حسن سهرابی
انتظار
انتظار را باید از پروانه آموخت،
چه می دانیم،چه می فهمیم
هراسِ بی اَمانِ شعله را
شاعر:حسن سهرابی
افسوس
افسوس به هر کس که وفا کردم و
دل دادم و از عشق برایش
سرودم غزلها.
از این دفتر دلها
بجز بی مهری و دلسردی و انکار
ندیدم که ندیدم.
شاعر:حسن سهرابی
منجی
ز جا برخیز آتش را به پا کن
در این محنت سرا غوغا به پا کن
اگر خواهی شوی منجی به دوران
از این ظلمت سرا دل را رها کن
شاعر: حسن سهرابی
شک
مشکوکم من از سایهٔ تزویر
در این عالم دلگیر، که در آن شده تکثیر
همه خانهٔ تزویر.
مشکوکم از اِحساس ، از این چرخهٔ اِخلاص
در این بُرهه حساس.
من به این باد که بُرد حرف مَرا به نزدِ صیّاد
در این ظلمت و بیداد ، که گرفته است...
معجزه
حسن سهرابی
معجزه تا که از جانب
معشوق نباشد
نیرزد به پشیزی،
چو تو در میانه باشی
به طواف رفتن امّا
کعبه و خدا نخاهد.
حسن سهرابی
راز خلقت
شاید صدای تو رازِ خلقت است
در بیکرانه هستی
ومن قطره ای بی پناه
ایستاده مقابل عظمت اقیانوس چشمانت
حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
اِنگار که دلبری به سوی ما می آید
اینگونه غریب و بی صدا می آید
امروز در این وادی پُرحادثه ام
اینگونه عجیب بوی جفا می آید
نخواهیم گذشت
حسن سهرابی
از ساقی این سَرا نخواهیم گذشت
از بازی حیله ها نخواهیم گذشت
از هر چه که بگذریم تا آخر عمر
از بانی این بلا نخواهیم گذشت
خیانت
حسن سهرابی
از آن روز که من خیانتت را دیدم
بی تو من به این جهان خندیدم
گر چه خشکید دلم از هوس و حیله تو
همچو آن اَبر بهار از آسمان باریدم
اسیر
حسن سهرابی
با آنهمه عشق اَسیرم کردی
از بازی زندگی تو سیرم کردی
با آنهمه دلدادگی و شیدایی
در دور جوانی ام تو پیرم کردی
قطره آب
قطره آبی کوچک و بی ارزشم در آسمانها من
ولی
در زمینم،
قطره آبی ناگهان سیلی خروشان می شود
بوسه باران
دِلبرا
دیوانه و معشوقه ای اَندر قفس
داری ولی،
بی محابا ، بوسه بر
لبهای بی اِحساسِ باران می زنی.
خواب انقلاب
من به چشمانِ بیقرارِ مهتاب می نگرم
من به زمان انفجارِ این خواب می نگرم
در آغوشِ بیقرارِ این طناب دار
من به زمانِ خواب انقلاب می نگرم
الهام نادر
آن الهام نادری که چنان وحی به من شد زِ
پسِ سبزه چشمان چو ماهت.
به زمانی که به بیعت نشستم، و به زحمت گذشتم
من از آن بودن بی تو.
به خدا کشت مرا:
غم آن بوسه که پاییز نچیدم زلبت،
و چه دل تنگ شده است....
((زیبای نا پیدای من))
ما ترک جان چو کردیم
در این دیار یاران
از این همه هیاهو
جز رنج دل ندیدیم
ریاکار
آن یار که می گفت که دیوانه ما بود
مجنون و گرفتار و در بند جفا بود
بیهوده ببستم دلم را به وفایش
ابلیسه ریاکار و فرزند خطا بود
@sohrabipoem سهرابی
چه کنم
چه کنم تو را که دیوانه ای
ز بهر می عاشق میخانه ای
دل زتو من هیچ نَبُرَم ای رفیق
گر چه تو خود رفیق هر خانه ای
نَجوای تو را دوش شنیدم دنیا
آن راز بزرگ که گفته ای با دریا
دردا که چه غمگین و غضبناک شدی
از این همه بی مهری و بد گوهری انسانها
به چشمانت خواهم آموخت،که....
زندگی پیمایشی است آرام و فرسایشی
است مداوم تا. مرگ
@sohrabipoem
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،
درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگی
را درروزی که نخواهد آمد
به تو نوید می دهند.